ولی اون که عکس العملش حتی از سلولاش هم سریع تر بود سریع خودش رو
کنترل کرد و خیلی نرم نشست. اردلان هم بدتر از اون داشت هی با دست موهاشو اینور
اونور می کشید و عشوه می ریخت! تو همون حالتم گفت: - اوا سلام جمشید خان ... جمشید جلو اومد، اخم روی صورتش غلیظ بود ... بی توجه به اردلان گفت: - چی مشکوکه پرسیدم؟! شهراد پا روی پا انداخت و گفت: - خونواده اردی رو می گفتیم! جمشید نشست روی مبل کناریشون، مشکوک نگاشون کرد و گفت: - خب؟ - هیچی دیگه ، نذاشتن ارسلان بیاد پیش ما ... جمشید نگاشو تاب داد سمت اردلان که هی وول می خورد سر جاش و گفت: - پس چی کارش کردی ارسلانو؟ - من؟!! اوا ... هیچی ... جمشید لبخندی زد و گفت: - یعنی می گم کجا گذاشتیش ای کیو! اردلان دستشو گرفت جلوی دهنش نخودی خندید و گفت: - هان از اون نظر ... من که می خواستم بیارمش، جونم به جونش بسته است آخه، ولی خودش وقتی دید باز داره با مامان اینا جنگ می شه ترجیح داد بره خونه یکی از دوستاش ... - اونجا مشکلی براش پیش نمی یاد؟! - نوچ! مثل همن ... جمشید از جا بلند شد و گفت: - خیلی خب ... آماده رفتن هستین؟ شهراد و اردلان هم از جا بلند شدن و گفتن: - بله ... بریم ... شهراد بی صبرانه منتظر بود که جمشید یه راه مخفی رو بهش نشون بده ... جمشید به در اشاره کرد و گفت: - برین بیرون منم الان می یام ... شهراد و اردلان خوشحال از اینکه از مهلکه در رفتن دنبال هم راه افتادن و از در رفتن بیرون ... همین که پاشون رسید روی ایوون هر دو به طور نا محسوس نفسای حبس شده شون رو آزاد کردن. از پله ها که رفتن پایین خیلی دوست داشتن با هم حرف بزنن در مورد اتفاقی که افتاده بود و بیشتر در مورد سارا ، اما دیگه جرئت ریسک کردن نداشتن! با شنیدن صدای قدهایی پشت سرشون هر دو برگشتن ... سارا با شالی رو دوشش داشت از پله ها می یومد پایین و لبخند روی لبش بود ... اردلان و شهراد به هم نگاه کردن و شهراد شونه بالا انداخت ... سارا جلو اومد، با فاصله دو قدم ازشون ایستاد، بازوهاشو بغل کرد و گفت: - دارین می رین؟! اردلان که اصلا حال و حوصله عشوه ریختن در حال حاضر رو نداشت سکوت کرد و جواب رو به شهراد واگذار کرد. شهراد هم مثل همیشه با لحن نه چندان مهربونش گفت: - با اجازتون! سارا یه کم جلوتر اومد و گفت: - خداحافظی هم که الحمدالله بلد نیستین! شهراد چشماشو ریز کرد و گفت: - با اونایی که مشکوک می زنن و پنهون کاری می کنن نه ... سارا ریز خندید و گفت: - هیش! جمشید می فهمه ها! شهراد شونه ای بالا انداخت و گفت: - ما که رفتیم، ولی یادت باشه دست از پا خطا کنی ... صداشو تا حد امکان پایین آورد و گفت: - سرهنگ سریع بازداشتت می کنه به جزم ایجاد اختلال توی ماموریت ما ... فهمیدی؟ اردلان دستی سر شونه شهراد زد و گفت: - بیخیال شهراد ... سارا خانوم همچین آدمی نیست ... سارا پوزخندی زد و گفت: - خوبه اقلاً شما منو شناختی ... دوستت که به خودشم شک داره! شهراد پوزخند زد ... چه می فهمید سارا از درد شهراد؟ چه می فهمید کجا چه خبره؟ باید هم اینطور حرف می زد. چرخید سمت اردلان و گفت: - کجا باید ... هنوز جمله اش تموم نشده بود که با صحنه ای که پشت سر اردلان دید چشماش گرد شد و حرفش نیمه تموم توی دهنش ماسید. همزمان سارا و اردلان هم چرخیدن و با دیدن دو سگ خشمگین که به سرعت به سمتشون می یومدن چند لحظه ای بی حرکت و بهت زده خشک شدن. سارا توی زندگیش از تنها چیزی که بعد از خدا می ترسید سگ بود دهن باز کرد تا با همه وجودش جیغ بکشه که یه دفعه دستی جلوی دهنش رو گرفت ... |
*********
پنجه های گرگاسگ ها رو روی صورتش حس می کرد، همینطور سنگینیشون روی
بدنش رو، اگه یه دونه بود شاید کاری از دستش بر می یومد، ولی از پس دو تا گرگاسگ بر
نمی یومد! اونها نژادی بودن که از پیوند گرگ نر و سگ ماده به وجود می یومدن! اینقدر
وحشی و درنده بودن که خیلی وقتا آدم از پس تربیتشون بر نمیومد و نمی تونست اونا رو
اهلی کنه! شهراد دستاشو صلیب وار روی صورتش گذاشته بود ولی سگا به شدت قصد داشتن
صورتش رو هدف قرار بدن و مرتب دستاش رو گاز می گرفتن. هر از گاهی حرکتی برای پس
زدنشون می کرد ولی چندان فایده ای نداشت. در خونه باز شد و صدای داد اردلان رو
شنید: سارا بهت زده سر جا مونده بود و اردلان هم هیچ تلاشی برای کنار کشیدن
بازوهای ستبرش از دور کمر سارا نمی کرد. توی نگاه هم خیره شده بودن و سارا توی دلش
اعتراف کرد چقدر قهوه ای چشمای اردلان گرمه. یه دفعه به خودش اومد و با اخم و یه
حرکت شدید خودش رو کشید کنار و گفت:
|
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
![Profile Pic Profile Pic](http://roksana11.rozblog.com/user/roksana11.jpg)
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی