loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 1550 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (13)

سلانه سلانه به سمت ساختمون حرکت کردم . حالم خیلی دگرگون بود . با چشم همه جاروازنظرگذروندم و به دنبالش می گشتم ولی دریغ ازیک نسیم !

به سنگینی ازپله ها بالا رفتم ویکراست وارد حموم شدم و زیردوش آب ایستادم .

دمدمای غروب بود و بدون اینکه حتی جرعه ای آب بخورم روی تخت درازکشیده و به سقف خیره شده بودم . درست همون نقطه ای که اولین بار اون مه غلیظ رو دیده بودم !

هومن ... هومن ... چند بارزیرلب اسمشو تکرار کردم . دیگه ازش نمی ترسیدم . احساس عجیبی بهش داشتم که نمی دونستم چیه ! دوست داشتم دوباره ببینمش . اگه دیگه خودشونشون نده چی ؟!

صدای قاروقورشکمم بلند شد . همه جا تاریک بود ازاتاق خارج شدم و همونطورکه به سمت پله ها می رفتم کلید برقها و شمعدونای دیواری و یکی یکی روشن می کردم . به پایین پله ها رسیدم وارد آشپزخونه شدم ویکراست سراغ یخچال رفتم . یه کم قیمه از غذای دیشب مونده بود . گذاشتم روی اجاق گاز. به سمت میزوسط آشپزخونه رفتم.به محض اینکه صندلی روکشیدم کناربشینم روش ؛ یکدفعه برق آشپزخونه خاموش شد ! با خودم نالیدم : الان چه وقت قطع برق بود ؟!

بدون اینکه بشینم به سمت کلید برق که درست کناردرقرارداشت حرکت کردم که تازه متوجه شدم چراغهای سالن روشنه ! کلید برقو زدم روشن شد ! ولی درکمال تعجب دوباره خاموش شد !!

چند باراین قضیه تکرارشد ... تازه متوجه شدم قضیه ازچه قراره ... چند قدم به عقب برگشتم هردودستامو به کمرزدم گفتم : خواهش می کنم اذیت نکن !

ناگهان برق روشن شد و صداش از جلوی گاز و پشت سرم به گوشم رسید که گفت: به به قیمه ! بدوغذات داره می سوزه !

یک آن فراموش کردم که طرف حسابم کیه !

به سرعت به سمت اجاق گازدویدم و زیراجاقو خاموش کردم ، بوی پلوی ته گرفته بینی مو آزرد . با عصبانیت چرخیدم به سمتش وگفتم : آخه الان وقت شوخی بود حالا من چی بخورم ؟

انتظارداشتم ازلحن تندم ناراحت بشه یا بهش بربخوره ولی برعکس تصورم با نیش باز زل زده بود بهم ... حسابی کفری شدم کفگیرو ازروی گازبرداشتم پرت کردم طرفش ؛ درنهایت تعجب از بدنش رد شد و خورد به کابینت پشت سرش !

لرزش نامحسوسی وجودموگرفت . یه کم عصبی شدم . وقتی حالتمو دید دوباره عسل چشمهای زیباش تیره و مات شد ... رفت به سمت پنجره و رو ازم برگردوند . دراین فرصت ازپشت براندازش کردم . شانه های پهن و عریض واندام درشت و ورزیده وبازوانی قدرتمند داشت . چیزی که قابل تأمل بود تی شرت و شلوارمشکی بود که به تن داشت . موهای خرمایی روشن و پرپشت ... خدا می دونه درزمان حیاتش چند تا عاشق سینه چاک داشته ... برای یک آن حسرت تمام وجودمو پرکرد . ای کاش زنده بود و ای کاش همسایۀ من بود . . .

با لحن دلجویانه ای گفتم : ازمن ناراحت نشو بهم حق بده . این موضوع شاید برای تو طبیعی باشه ولی برای من یه موضوع غیرعادیه ! با اینحال من خیلی زود با این وضع کناراومدم ؛ دلیلشم اینه که به تنهایی عادت دارم و کسی که تنها زندگی کرده باشه کمترهم ترس به سراغش میاد ..

انگارحرفهام روش اثرگذاشت چون وقتی روبه من و پشت به پنجره کرد دیگه ازاون غم اثری نبود .

به شوخی گفتم : بفرمایید شام ! ودرهمون حال غذای ته گرفته رو گذاشتم روی میز .

با لبخند بدجنسی گفت : مرسی من غذای سوخته دوست ندارم !

چپ چپ بهش خیره شدم و گفتم : حیف که بدجورگرسنه ام و گرنه لب به این دست گلی که به آب دادی نمی زدم !

این بار با صدا خندید. صدای دلنشینی داشت . با اینکه دیگه ازش نمی ترسیدم ولی همچنان جرأت نمی کردم نزدیکش بشم . روی صندلی نشستم و با بی میلی دوقاشق از غذامو خوردم . با لبخند به غذا خوردنم خیره شد بود . بخاطر بوی سوختگیه غذا و طعم تلخش صورتمو جمع کردم که دوباره زد زیر خنده !! دیگه حسابی داشتم حرص می خوردم دست از خوردن کشیدم و بشقاب قیمه روآروم هل دادم عقب . اومد روی صندلی روبروی من نشست و گفت :

من اگه جای تو بودم همین سوخته شم با اشتها می خوردم !

- یعنی انقدرقیمه دوست داری ؟

هومن : دوست دارم غلطه ! بهتره بگی دوست داشتی !!

- راست میگی اصلا" حواسم نبود . راستی تو می تونی ظرف بشوری ؟!

خودمم از حرفم خنده م گرفت . با خنده گفت : امردیگه ای داری بگوها تعارف نکن !

خنده م غلیظتر شد گفتم : عرض دیگه ای نیست . فعلا" ظرفاروبشوری لطف بزرگی بهم می کنی !

درحالیکه خیره شده بود بهم یک آن چهره ش درهم رفت . ازروی صندلی بلند شد چند قدم به عقب برداشت . پرسیدم : چیزی شده .؟

گفت : من باید برم ...

با نگرانی گفتم : کجا می خوای بری ؟

دوباره به عقب رفت . یک آن به سمتش دویدم که دریک چشم به هم زدن غیب شد !

رفتم جلو و سرجای خالیش ایستادم . دلم گرفت ؛ خدایا نکنه دیگه نیاد !

یادم افتاد این باردومه که رفت و بار دومیه که من دچاراین استرس شدم . خدایا چه اتفاقی داره برام میوفته ؟؟؟

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط بهار در تاریخ 1392/11/27 و 11:09 دقیقه ارسال شده است

مرسي ركسانا جون داره جالب ميشه
پاسخ : ممنون بهارجونم .

این نظر توسط لعیا در تاریخ 1392/11/27 و 10:27 دقیقه ارسال شده است

بزار دیگه افرین منتظرم

گناه داریم اخهشکلکشکلک
پاسخ : عذرمی خوام عزیزم . امشب میذارم .

این نظر توسط الهه در تاریخ 1392/11/26 و 20:46 دقیقه ارسال شده است

رکسانا جان سلام عزیزم
رمانات واقعا محشره امیدوارم همیشه موفق باشی
فقط خواهش میکنم زود به زود پست بزار
خواهشا مارو نزار تو خماری شکلک
پاسخ : سلام الهه جون. ممنون عزیزدلم . چشم امشب میذارم .

این نظر توسط سعیده در تاریخ 1392/11/26 و 10:38 دقیقه ارسال شده است

سلام رکسان جون خوبی؟؟؟؟امکانش هست رمان آن سوی مرز عشق رو هم بزار؟؟؟مرس.
پاسخ : سلاااااااااااام سعیده جون.خوبی گلم ؟ باشه عزیزم .

این نظر توسط لعیا در تاریخ 1392/11/26 و 0:20 دقیقه ارسال شده است

رکسانا نمیزاریییزا دامشو خیلی پکر شدم
دیدم نزاشتیشکلکشکلکشکلکشکلک
پاسخ : ببخش لعیا جون . امشب میذارم .

این نظر توسط لعیا در تاریخ 1392/11/23 و 23:59 دقیقه ارسال شده است

رکسانا جووووننم پس چرا ادامشو نمیزاری گریه میککنما جووون روحه بزار شکلکشکلک
پاسخ : لعیا جون اگه شد تا آخرامشب وگرنه فردا شب حتما" میذارم

این نظر توسط homan در تاریخ 1392/11/22 و 0:19 دقیقه ارسال شده است

سلام بانو. رمانت خیلی قشنکه اما دوست دارم تند تند
ادامشوبزازید در کل خیلی عالی ممنون از ایده وقلمتونشکلک
پاسخ : سلام . ممنون عزیزدلم . چشم بزودی می ذارم .

این نظر توسط سعیده در تاریخ 1392/11/21 و 11:35 دقیقه ارسال شده است

سلام رکسانا جون مرسی قشنگ بود اگه میشه بقیشم زود بزار مرسی.دست میم جونم درد نکنه.
پاسخ : سلام سعیده جون . ممنون عزیزدلم به روی چشم

این نظر توسط ترمه در تاریخ 1392/11/21 و 1:05 دقیقه ارسال شده است

یلام عزیزکم عالی بود دوست دارم زودتر بزاری ادامشو اخه قشنگه قلمت مهربوووووونشکلکشکلکشکلکشکلک
پاسخ : سلام خانمی .چشم عزیزم ختما"

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1392/11/20 و 22:13 دقیقه ارسال شده است

مرسی رکسانا جووونشکلکشکلکشکلک شکلکشکلک
پاسخ : قابل نداشت عزیزدلم


کد امنیتی رفرش
1 2 صفحه بعد
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 35
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 78
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 91
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 281
  • بازدید ماه : 281
  • بازدید سال : 14,699
  • بازدید کلی : 371,437
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس