loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 1377 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (12)

با چشمهای حیرتزده بهش خیره شده وپلک نمی زدم . خدای من چی می دیدم ؟ یعنی واقعا" بیدار بودم شایدم دیوونه شدم و خبر ندارم !!! همونطوربه حالت نشسته خودمو به سمت عقب روی زمین می کشیدم ... آروم دستهامو از پشت گرفتم به تنۀ درخت و تمام نیرومو توی پاهام جمع کردم و به سختی بلند شدم ... با دقت تمام حرکاتمو زیرنظر داشت ! زانوهام خم شده و می لرزید . تمام تلاشم بیهوده موند و سرخوردم و روی زمین افتادم . کمرم براثر سائیده شدن به تنۀ درخت به شدت خراشیده شد . دستمو گرفتم به کمرم ونالۀ خفیفی از حنجره م خارج شد ... ناگهان متوجه شدم داره به سمتم میاد . با دستپاچگی و ترسی که نمی تونستم مخفی کنم کف هردو دستمو به سمتش درازکردم وگفتم : نه نه ! ازت خواهش می کنم جلو نیا !!

احساس کردم هاله ای از غم صورتشو پوشوند گفت : باور کن من نمی خوام اذیتت کنم ؛ راستش من حتی نمی تونم به تو دست بزنم !

با من و من گفتم : پس چرا دفعۀ قبل که زمین خوردم گفتی بذارکمکت کنم ؟!

با لبخند زیبایی درجوابم گفت : آخه دیدم ولو شدی روی زمین می خواستم یه حرکتی به خودت بدی !

با بهت نگاش کردم و گفتم : عجب ! من فکر می کردم این موذیگریا فقط مختص زنده هاست !!

با شنیدن حرفم زد زیرخنده وگفت : موذیگری چیه دختر ؟ اینم یه جور نوع دوستیه !

از لحنش خنده م گرفت راستش دیگه ازش نمی ترسیدم ولی بااین حال هنوز جرأت نمی کردم بهش نزدیک بشم .

به هرضرب و زوری بود ازجا بلند شدم . کمی مکث کردم ؛ لباسهام خاکی شده بود گفتم : میشه لطف کنی ازسرراه من بری کنار ؟!

با همون لبخند منحصربه فردش گفت : برای چی برم کنار ؟

کمی این پا و اون پا کردم و گفتم : آخه می خوام برم دوش بگیرم ولباساموعوض کنم ... با لحن طنزو بامزه ای گفت : میشه منم باهات دوش بگیرم ؟!

احساس کردم دود از کله م بلند شده برای یک لحظه فراموش کردم که با یک انسان طبیعی روبرو نیستم ! با عصبانیت به سمت کوچه خلوت حرکت کردم وقتی رسیدم بهش دستمو دراز کردم به شدت هلش بدم که ناگهان احساس کردم یه برق با جریان فشار ضعیف از دستم عبور کرد . سرمای ضعیفی بدنموبه رعشه انداخت تازه متوجهم کرد که طرف حسابم کیه !!

برای یک لحظه نفسم بند اومد . دستمو جلوی دهنم گرفتم و تنها صدای نفسهای بلندم به گوشم می خورد ... به سرعت به عقب برگشتم که دیدم هومن سمت دیگه حیاط ایستاده . نگرانی از چشمهاش می بارید گفت : تو خودت اومدی جلو باور کن من بی تقصیرم ...

به شدت بغض کرده بودم . نمی دونم دلیلش واقعا" از ترس بود یا اینکه ...

از فکری که به سرم زد وحشت تمام وجودموگرفت . ازفکراینکه نمی تونستم لمسش کنم واین احساس ناشناخته که فقط درعرض کمترازیکساعت بوجود اومده بود ... خدایا چیکارباید بکنم ؟

تازه یادم اومد که می تونه افکارموبخونه بنابراین با خجالت و ناراحتی گفتم : توفهمیدی من به چی فکر می کنم ، اینطور نیست ؟!

با همون لحن غمگین گفت : فقط وقتی به چشمهام خیره میشی افکارت برای من مبرهنه ...

بعد از گفتم این حرف به فاصلۀ یه پلک زدن غیب شد !

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط لعیا در تاریخ 1392/11/17 و 23:47 دقیقه ارسال شده است

من ادامشو میخواااااااام

افرین ناناز بزار دیگه شکلک
پاسخ : الان میذارم خخخخ

این نظر توسط لعیا در تاریخ 1392/11/17 و 0:45 دقیقه ارسال شده است

مشغله داری ؟چه جور مشغله ای؟ بزاااااااار دیگه دق کردیمشکلک
پاسخ : خدا نکنه دق کنی

این نظر توسط پریسا در تاریخ 1392/11/15 و 18:05 دقیقه ارسال شده است

سلام رکسانا جون دقیقا ادامشو کی میذاری؟ خسته شدم هر روز چک کردمشکلک
پاسخ : سلام پریسا جون.باورکن نمی دونم ولی به زودی میذارم قول میدم

این نظر توسط بهار در تاریخ 1392/11/15 و 9:17 دقیقه ارسال شده است

سلام ركسانا جون ميشه كم نزاري منتظر ادامه اشم راستي من امتحان فوق ليسانس چهارشنبه دارم برام دعاكن باشه گلممممممممممممشکلک
پاسخ : سلاااااام بهاری . انشالله که قبول میشی . حتما" برات دعا می کنم اگه لایق باشم .

این نظر توسط نازنین در تاریخ 1392/11/15 و 0:29 دقیقه ارسال شده است

سلام عزیزم خوبی ؟رکسانا عزیزم رمانت خیلی عالی فقط دیربدیر میزاری

یکم زودتر بزار مشتاقم بدونم بقیش چی مبشه ممنون شکلک
پاسخ : سلام نازنین جون.ممنون عزیزم . درست میگی ولی باورکن عمدا" نیست یه کم مشغله دارم ولی چشم سعی می کنم جبران کنم .

این نظر توسط دخترعمو در تاریخ 1392/11/14 و 22:57 دقیقه ارسال شده است

سلام به بهترین دختر عموی دنیا....خیلی خوشحالم که کتاب جدید داری کلی حوصلم سر رفته بود.مرسی جییییییییییییییییییییگرشکلک
پاسخ : سلااااااااااام دخترعموی خوشگلم . چطوری ناناس . قصد داشتم یه کم رمان پیش بره بعد بهت بگم که انگارخودت زرنگتربودی ...

این نظر توسط ترمه در تاریخ 1392/11/14 و 12:31 دقیقه ارسال شده است

سلام خانومی رمانت خیلی عالیه

ادامشوووو بزار نازم زود بزار خووااااااااااااااااااااهش شکلکشکلک
پاسخ : سلام عزیزم . چشم سعی می کنم زودتر بذارم

این نظر توسط بهار87 در تاریخ 1392/11/13 و 14:12 دقیقه ارسال شده است

سلااااام وایییی یه روح اونم خوشگگگل

چه شود شکلکجوووون من ادامشو بزارشکلک
پاسخ : سلام بهاری . چشم عزیزم

این نظر توسط محیا در تاریخ 1392/11/13 و 14:09 دقیقه ارسال شده است

سلام مرسی ناز خیلی عالی بو د ادامشو کی میزاریشکلکشکلک
پاسخ : سلام گلم . ممنون . سعی می کنم زوووووووود

این نظر توسط dooostjooon در تاریخ 1392/11/13 و 0:29 دقیقه ارسال شده است

Mrc azizam... Montazeram...
پاسخ : ممنون فاطمه جونم .


کد امنیتی رفرش
1 2 صفحه بعد
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 29
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 224
  • بازدید ماه : 224
  • بازدید سال : 14,642
  • بازدید کلی : 371,380
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس