loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 1202 چهارشنبه 04 دی 1392 نظرات (4)

بالاخره کارغبارروبی تا شب تموم شد . ازخستگی نا نداشتیم . رو به فریبا گفتم : خسته شدی یه دوش بگیرمنم یه چیزی درست کنم که ضعف کردیم ازگرسنگی .

فریبا - نمی خواد چیزی درست کنی . نیمرو هم باشه خوبه ؛ من الان دلم می خواد بخوابم .

- آخی خسته ت کردم . انشالله عروسیت جبران می کنم .

فریبا - دلت خوشه ها ! تو دعا کن بهروززودتر پا پیش بذاره نمی خواد جبران کنی .

بهروز هم محلیِ فریبااینا بود و این دو مدتی بود به هم علاقه پیدا کرده بودن و فریبا امید داشت به خواستگاریش بیاد . پسر محجوب وخوبی بود . ظاهر معمولی ولی صورت گیرایی داشت .

حوله با یه دست لباس تمیز دستش دام و گفتم : برو دوش بگیر و همه چیزو به خدا بسپار .

به طبقۀ پایین رفتم ووارد آشپزخونه شدم . خدایا یعنی من حتی برای یک لیوان آبم باید این پله هارو پایین بیام ؟! خونه به این بزرگی یه آشپزخونه داره ؟!!! به فکرخودم خندیدم . فراموش کرده بوم این خونه یه ویلای بزرگ و قدیمیه و کاملا" مستقله ...

از یخچال سوسیس و ژامبونی روکه صبح موقع اومدن خریده بودم و خرد کردم وتوی تابه ریختم . رفتم جلو پنجره و به باغ خیره شدم . تاریک تاریک بود . باید جای کلید چراغهای پایه بلند باغ رو پیدا می کردم . برگشتم روی صندلی پشت میز نشستم مشغول خرد کردن گوجه و خیارشورشدم . یاد پدرومادرم افتادم ، زندگیم دریک چشم برهم زدن زیرورو شده بود . ای کاش منم اونروز باهاشون بودم .ای کاش ... ای کاش ...

********

با صدای ناهنجاری ازخواب پریدیم ! کسی به در باغ می کوبید . به سرعت به سمت در حرکت کردم و با باز شدن در تازه یادم افتاد از آقای اسدی خواسته بودم چند نفروبرای سروسامان دادن به خونه بفرسته . چه بلبشویی بود . باغ هرس شد ونرده ها به رنگ سفید دراومد و همه جا ازتمیزی برق افتاد . حالا می شد اسمشو گذاشت منزل قابل سکونت !!

******

تقریبا" ده روزاز سکونتم دراون باغ می گذشت . اولاش یه کم می ترسیدم ولی کم کم عادی شد . اون روز غروب لحظۀ تاریک و روشن هوا، روی صندلی توی تراس طبقۀ دوم نشسته ومشغول نوشیدن قهوه بودم و ازهمون بالا به باغ خیره شدم . طبق معمول خاطره های گذشته رو مرور می کردم . ناگهان احساس کردم صدای پا میاد ! به سرعت سرمو گردوندم سمت صدا ولی اثری از شخصی نبود ، فکرکردم حتما" خیالاتی شدم ! این ازاثرات تنهایی بود ... انگاردچارتوهم شدم . مجددا" مشغول ورق زدن آلبوم روی میز جلوم شدم اما اینبار صدا واضحتر به نظر می رسید !! کم کم داشتم می ترسیدم وبدتراینکه هرچی نگاه می کردم پرنده پرنمیزد و حتی دریغ از یه نسیم آروم . تمام بدنم عرق سرد نشسته بود ومی لرزید . من اصولا" ترسو نبودم ولی اینبارفرق می کرد . یه دخترتنها تو این باغ بزرگ و تنها که اگه سرببرن کسی متوجه نمی شه !

دیگه نتونستم به ترسم غلبه کنم . فنجان قهوه رو همونجا روی میز رها کردم و به سرعت وارد اتاق شدم و درو محکم از داخل بستم . هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای شکستن فنجان به گوشم خورد ... نمی دونستم چه توجیحی باید بیارم ...

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط بهار در تاریخ 1392/10/09 و 9:08 دقیقه ارسال شده است

سلام عزيزم داستانش ترسناكه شکلکمن ميترسممممممممممممممممشکلک
پاسخ : سلام بهارجون. بخونش خیلی قشنگه .. مطمئنم خوشت میاد

این نظر توسط مانیا در تاریخ 1392/10/08 و 20:46 دقیقه ارسال شده است

به به خیلی هم خوب
پاسخ : لطف داری عزیزم ..

این نظر توسط نازنین در تاریخ 1392/10/05 و 14:11 دقیقه ارسال شده است

رفته بودین سافرت به به حالا چندقلو ساختی به من بگو مطمىن باش به کس نمیگم خخخخخشکلکشکلکشکلک
پاسخ : نه هیچ خبری نیست خبیث خخخ

این نظر توسط پانی در تاریخ 1392/10/05 و 0:45 دقیقه ارسال شده است

سلام آبجی رکسانا خوبی؟آقا نیما خوبند؟من این رمان رو تا تابستان نمیخونم عزیزدلم چون مدرسه دارم.ببخش اگه خیلی وقته حالتو نپرسیدم و بهت سرنزدم از شنبه امتحاناتم شروع میشه آبجی امیدوارم روزای بیکاریم تو چت ببینمت دوستدارت پانی.خداحافظ
پاسخ : سلام عزیزدلم.چطوری خوشگل خانمی . کارخوبی می کنی . امتحانات واجب تره عزیزم .


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 30
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 148
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 209
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 399
  • بازدید ماه : 399
  • بازدید سال : 14,817
  • بازدید کلی : 371,555
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس