loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 385 چهارشنبه 22 آبان 1392 نظرات (0)

قسمت اول

خانوم وایسا خانوم کجا میری؟

الیسار_با منید؟
_کس دیگه ای رو هم میبینید
به اطرافم نگاه کردم کسی نبود
الیسار_بفرمایید
_موهاتو بپوشون مگه اومدی مهمونی اینطوری عین دسته شیوید ریختیش بیرون؟
دستمو مشت کردم دندونامو محکم روی هم فشار دادم که جوابی بهش ندم با اینا نمیشد در افتاد به بدبختی بعدش نمی ارزید در حالی که موهای فرشدمو توی مقنعه جمع میکردم گفتم
الیسار_ببخشید حواسم نبود
_از این به بعد جمعش کن
الیسار_چشمم م م م م م م م
دلم میخواست 32 تا دندونشو تو حلق بی خاصیتش خورد کنم ولی حیف که نه عرضشو داشتم نه جراتشو
خدایی حیف بود اینهمه زحمتی که برای بابلیس کشیدنش متحمل شدم با اتو مو خراب کنم یا زیر مقنعه قایمش کنم ولی فعلا که زور اینا میچربید وکاری از دستم بر نمی اومد تا شروع کلاس نیم ساعت باقی مونده بود نمیدونم چرا حال وحوصله خونه رو نداشتم حالا چرا به دانشگاه واین محیط عذاب آور پناه آوردم خودمم نمیفهمم در حالی که غرق تو این افکار بودم اولین صندلی خالیی رو که چشمم دید صاحب شدم و دقیقا وسطش نشستم جوری که کسی نتونه کنارم بشینه حوصله سر خر اونم از نوع پسرشو نداشتم چند دقیقه ای گذشت حوصلم سررفت در کیفمو باز کردم از توش mp4با هندزفری رو بیرون آوردم و جدید ترین
آهنگ جنیفر رو playکردم وصداشو تا آخرین حد ممکن بلند کردم دلم میخواست چشامو ببندم ولی بد میشد اگه نه گوشم میشنید ونه چشم میدید به خاطر همین به رو به روم زل زدم ولی تو عالم خودم سیر میکردم خدایی عجب آهنگیه الان فاز فاز رقصه .عجیبه با این همه قری که من دیشب دادم هنوز دلم میخواد برقصم بد فرم رفته بودم تو نخ آهنگ که حس کردم یکی کنارمه سرمو چرخوندم دیدم بـــــــــــــله بازم همون مزاحم همیشگی داشت یه چیزایی بلغور میکرد که نمیشنیدم اه لعنتی به خاطر تو مجبورم آهنگو نیمه کاره ول کنم تقریبا هندزفری رو از گوشم کندم وبا حرص نگاش کردم
الیسار_بله جناب پیروان
مخصوصا پیروان رو محکم ادا کردم
دیدم چیزی نمیگه با نفرت نگاش کردم و رومو ازش برگردوندم
الیسار_میمیری یه بار بگی پاشا؟
الیسار _از اسمت خوشم نمیاد
پاشا_زشته؟
الیسار_نه.... فقط حالمو بهم میزنه
پاشا_فکر کردم میخوای بام راه بیای
الیسار_ببخشید اونوقت رو چه حسابی چنین فکر مسخره ای کرده ای؟
پاشا-رو حساب اینکه از وقتی اینجا نشستی زل زدی به من
الیسار_من...زل زدم به تو؟؟؟
پاشا_نه عمت به عموم
الیسار_نمکدون

فکر کرده خیلی بامزست mp4گذاشتم تو کیفمو در حالی که به جد آبادش فحش میدادم بلند شدم ده دقیقه ای تا شروع کلاس مونده بود راهمو کج کردم برم بوفه ولی پشیمون شدم کلا حسش نبود اولین نفری که وارد کلاس شد خودم بودم یه نگاه کلی به صندلی انداختم چشم خورد به صندلی که همیشه پاشا روش می نشست کفشمو بیرون آوردم و کشیدم بهش وقتی که خوب از خاکی بودنش مطمئن شدم کفشمو پام کردم و به صندلیش نگاه کردم و زبونمو در آوردم و دوتا دستمم گذاشتم کنار گوشم و اداشوگرفتم اسمم زشته؟ ی ی ی ی ی وخوشحال و با حالت رضایت مندی زیاد از خودم برگشتم سر جام همینکه نشستم از در کلاس شلیک خنده بلند شد 4،5 تا از پسرا تو چهار چوب در ایستاده بودنو داشتن میخندیدن یعنی اینا منو دیده بودن؟ وای خاک عالم بخوره فرق سرم حالا با خودشون چی فکر میکنن میگن دختره خل شده الیسار الهی بری زیر تریلی 18 چرخ تا یه عالمی از دست تو و سوتی هات خلاص بشن تو سرمو انداختم وپایین وتا آخر کلاس جیک نزدم حتی با بچه ها هم حرف نزدم اونا هم تعجب کرده بودن از اینکه چرا انقد ساکتم اصلا نمیتونستم حرف بزنم با اون آبرویی که من از خودم بردم دیگه نمیتونم جلو اینا سر بلند کنم آتو دادم دستشون اونم چه آتویی ولی دلم خنک شد لااقل الکی ضایع نشدم وقتی پاشا داشت از کلاس میرفت بیرون کل شلوارش خاکی بود بازم ای ول به مرام اینا که بش نگفتن وسایلامو برداشتمو از کلاس زدم بیرون اما دم در سینه به سینه پاشا شدم
پاشا_قد گرد وخاک کفشتم مارو حساب کنی قبولت داریم خانومی
او ق ق ق ق ق ق ق ق خانومی این از کجا فهمید اگه از همون اول بش گفته بودن پس چرا نشست عجب اسکولیه ها بی توجه به پاشا که منتظر بود من دستپاچه شم یا لااقل ازش معذرت بخوام به راهم ادامه دادم ودر حالی که حرص میخوردم تصمیم گرفتم نه تنها حال پاشا که حا اون چند نفرو هم بگیر...

********تا کلاس بعدی یک ساعت دیگه وقت داشتم تو محوطه ایستادمو وهمه جا رو نگاه کردم
آلاچیق؟نه
کتابخونه؟اخ
بوفه؟ بوفه
باید یه فکری به حال خودم و این شکم نزار کنم ازبس روزا از سر بیکاری اومدم بوفه کم کم دارم شبیه زن های پا به ماه میشم حالا پا به ماهم که نه یه ذره این ور تر از حرفای خودم خندم گرفت خنده ای که از چشم تیز بین مرتضی دور نموند
مرتضی_ مسواک گرون میشه ها
الیسار_ زر زر نکن
مرتضی _به این قیافه ملوس اینطوری حرف زدن نمیاد
الیسار_به خودم مربوطه که چطوری حرف میزنم
مرتضی_خیلی تندی دختر
الیسار_اینم به خودم مربوطه
مرتضی_ببین.... رامت میکنم درست مثل یه اسب سرکش
اه اه حالمو به هم زدی خدایا راه رفتنشو نگاه من نمیدونم این بشر تو خودش چی دیده که با گل وشیرینی رفته سراغ بابام ولی خدایی حال کردم بابا خوب زد تو برجکش به دل وجیگرم یه صفایی داد
_سلام عسل
ای خدا ا ا ا ا ا ا امروز داره از آسمونو زمین برام سر خر می باره خوب که اول صبحی گفتم حوصلشو ندارما سقف این آلاچیقم نمیزاره چار کلوم با اوس کریم دردو دل کنیم حدااقل بفهمم حکمتش چیه وقتی میگم نمیخوام گر وگر پیدا میشه لااقل اون پاشا یا حتی مرتضی قابل تحملن ولی این خاله انترو کجای دل وقلوم جا بدم؟
الیسار_علیک مارمالاد
_خوبی عروسک
ایش ببند اون نیشتو
الیسار_تو چطوری مهری جون
_وای خدا چقد تو بامزه ای ولی جو جو من مهرشادم مهری اسم دختره
دورو برمو یه دید زدم از حراست خبری نبود بوفه هم خلوت بود چند تاییم که بودن همه اهل دل بودن لپشو کشیدمو وگفتم
الیسار_ خوب جو جو تو که نه ابرو داری نه سبیل ونه ریش تازه صداتم بم نیست دماغتم که بگیرن جونت در میاد غیرت میرتم که یوخ با پول پاپی جون و پارتی ،اجازه دادن بشینی سرکلاس بدون اینکه به این ابروها یا یا سرویس طلا سفید اصلت گیر بدن الان چه فرقی با من داری؟
مشخص بود دلش میخواد تیکه تیکم کنه بلندشدم و رو به روش ایستادم واسه اینکه بیشتر حرصشو در بیارم گفتم
الیسار_بای مهری جون I mad you mad honey
دیگه پشت سرمونگاه نکردم فقط سعی کردم سریع از اونجا دور بشم شانس آوردم کسی منو با این بزغاله ندید وگرنه دو سه هفته اخراج تو شاخش بود هنوز کلی تا شروع کلاس مونده بود دیگه داشت حوصلم سر میرفت فکر اینکه دوباه یه دونه از این اسکولا پیدا شه تنمو می لرزوند رفتم سمت ماشین عینک گوچی اصلمو رو چشمام جا دادم آیینه رو برداشتم و رژ لب زدم موهامو که به زور توی مقنعه قایم کرده بودم انداختم بیرون ظبطو روشن کردم یه آهنگ نایس از tmگذاشتم و و ظبطو کله کردم و پامو گذاشتم رو گاز برام مهم نبود چند تا میرم فقط عشق است سرعت داشتم با آهنگ میخوندم و میزدم روی فرمون بی توجه به سرعت گیر جلوی روم. چنان ترمزی زدم که بوی لاستیکام خیابونو برداشت یه ذره ترسیدم از تو داشبورد یه آدامس اوربیت نعنایی برداشتم وگذاشتم تو دهنم که همه استرسه رو با جوییدن تخلیه کنم اصولا نمیدونم چرا با آدامس آرامش میگیرم قبل از اینکه به راه نامعلومم ادامه بدم به سمت چپم خیره شدم دوتا بزمجه که عین خروس کله هاشونو تکون میدادن و با آهنگی که صداشو نمیشنیدم میخوندن دیدم عینکو از بالای سرم روی چشام گذاشتم و یه لبخند کج تحویلشون دادم وقبل از اینکه عکس العملشونو ببینم تموم قدرتمو روی پدال گاز خالی کردم جوری که ماشین از جا کنده شد

*******از تو آیینه پشت سرمو دید زدم داشتن دنبالم می اومدن حیف که امروز کلا حسش نیست وگرنه حالشونو جا می آوردم بدون اینکه راهنما بزنم پیچیدم تو یه فرعی وانقد از کوچه پس کوچه رفتم که گمم کردن از دانشگاه دور نشده بودم وهنوز یه ربعی وقت داشتم ولی باید سریع تر میرفتم تا وسایلامو بزارم تو کلاس در صندوقو باز کردم بوم نیمه کارمو با رنگ ها وقلمو و سه پایه وپالت برداشتم یه نگاه به بومم کردم بی اختیار لبخندی رو لبام نشست یاد اون روزی افتادم که بابام منوبه زور فرستاد رشته ریاضی وگفت میخوام مهندس بشی و متعاقبا اون روزی که من به جای کنکور ریاضی کنکور هنر دادم بی اونکه کسی بفهمه حالا بماند که چه قشقری تو خونه بپا شد وقتی فهمیدن من چیکار کردم اما من از کارم راضی بودم من عاشق هنر بودم دیوونه نقاشی وقتی قلمو رو روی بوم تکون میدادم احساس میکردم تموم غصه هام داره منتقل میشه به تک تک تصاویری که میکشم بومو سه پایه زدم وزیر بغلمو عین بچه نداشتم سفت گرفتمش که نیفته
میدونستم هنوز استاد نیومده واسه همین در نزدم و وارد شدم هیچ کدوم از پسرا نبودن ولی عوضش همه دخترا اومده بودن بهم نگاه کردن و یک صدا گفتن
سلام الیسار
بومو گذاشت رو سه پایهو سه پایه رو گذاشتم رو زمین وگفتم
الیسار_سلام سمانه الهه نیوشا عاطفه سارینا بهناز فرشته و....گ... راشل
همه به جز راشل با گرمی باهام سلام واحوال پرسی کردن کلا نه من از اون خوشم می اومد نه اون از من دل خوشی داشت به من چه که اون از مرتضی خوشش می اومد اه اه دختره سبک چه گرد وخاکی سر این موضوع که مرتضی اومده خواستگاریم بلند کرد حقا که معنی اسمت بهت میاد هه گوسفند من نمیدونم موقع انتخاب کردن اسم این بینوا چرا به معنیش نگاه نکردن ولی خدایی باید از حکمتش سر دربیارم
عاطفه_چرا وسط کلاس ایستادی
سمانه_ با منی یا در یمنی
نیوشا_ حالا کدوم باغ هست؟
الهه_اگر دیدی جوانی
الیسار_خوب زهرمار شماها خودتون نمیرید تو فکر
سارینا_آره ولی عمقش زیاد نیست
الیسار_مگه چاهه
بهناز_یه چیزی بد تر از اون غرقش که بشیا دیگه بیرون اومدنت با اوس کریمه
الهه_مخصوصا اگه اگه یه شازده پسر هم اون طرفا یافت بشه
صدای شکلیک خندشون کل کلاسو برداشت تو همین موقع هم پسرا همه با هم به علاوه استاد اومدن داخل که باعث شد بچه ها صداشونو ببرن بنفشه در گوشم گفت
بنفشه_دیروز چه مرگت بود؟
الیسار_به بچه ها بگو بعد از کلاس بمونن این راشل که رفت براتون میتعریفم
بنفشه در گوش سارینا گفت سارینا هم درگوش عاطفه و... خندم گرفته بود خیلی منگلن خوب تو یه کاغذ مینوشتن و میدادن به اون یکی اینهمه زحمت واسه چی بعد از یه سری توضیحات در رابطه با نقاشی جلسه بعد هرکی رفت سراغ بوم خودش به بومم نگاه کردم ورنگ هایی که نیاز داشتمو روی پالت ریختم قلمومو آغشته به رنگ کردم اوانو روی بوم پیاده کردم بدجوری غرق تو نقاشیم شده بودم جوری که فرق بین ویبره گوشیمو با زلزه 5 ریشتری رو نفهمیدم.اینکه چند متر پریدم هوا رو نمیدونم اما همینقدر میدونم که همه از جمله استادمنو دیدن وخندشون گفته بود
استاد_برو تلفنتو جواب بده دخترم
کلا از این جور استاد ها کمیاب بود یابهتره بگم نایاب خدایی خیلی گله
به شماره نگاه کردم ناشناس بود
الیسار_نه استاد فکر نمیکنم تلفن ضروریی باشه
گوشیمو گذاشتم تو جیبم یه بار دوبار سه بار اه این اصلا دست بردار نیست خودشو خفه کرد از اونجایی که استاد واقعا برام قابل احترامه اجازه گرفتم ورفتم بیرون
الیسار_بله
_سلام فرشته زیبایی
الیسار"_سلام
_خوبی؟
الیسار_خوبم شما؟
منو نمیشناسی؟
الیسار_اگه میشناختم که خودمو معطل پرسیدن نمیکردم
_اوه عزیزم راست میگی
ایش چندش
الیسار_اگه با من کاری دارین بگین من کلاس دارم
_منم آرمین تو مهمونی دیشب
الیسار_مهمونی دیشب؟
آرمین_آره لیز خوردی نزدیک بود بیفتی گرفتمت یادت نیست
الیسار_آهان خوب من الان باید چیکار کنم تشکر؟
آرمین_ تشکر که نه ولی میخوام ببینمت
الیسار_که چی بشه؟
آرمین_خدا رو چه دیدی شاید یه چیزی شد
الیسار_نمیفهمم
آرمین_میتونم ببینمت؟
الیسار_نه
آرمین_چرا؟
الیسار_چون عشقم نمیکشه
آرمین _حالا نمیشه یه مداد دستش بدی
الیسار_خیلی بی مزه ای
گوشی رو قطع کردم وقبل از اینکه بتونه دوباره زنگ بزنه خاموشش کردم

******

همونطوری که با بچه ها هماهنگ کرده بودم هیچ کدومش البته با فاکتور گرفتن از راشل از کلاس نرفتن بیرون
فرشته_وای خدا مردم از خنده

سارینا_خیلی باحالی
عاطفه_تهشی
نیوشا_سوژه خنده تپل
سمانه_آخر سوتی
الیسار_زهر حلاحل اینا رو نگفتم که نیشتون باز شه ها
الهه در حالی که از داشت از تو کیفش یه لواشک در می آورد گفت
الهه_پس گفتی که چی بشه
الیسار_میخوام کهـــ
الهی کارد بخوره به شکماتون یه دونه لواشک واین همه آدم خاک بر سر نخوردتون بکنن مثلا داشتم....میخوردم
بهناز_تو اونو بخور ماهم اینو
اه حالمو بهم زدن مونده فقط دور دهن همدیگرو با زبوناشون تمیز کنن نه باید خودم یه فکری کنم هر جوری که شده باید این جیگرمو خنک کنم از ایناهم که بخاری بلند نمیشه کلا.
وسایلامو گذاشتم تو ماشین و میخواستم سوار شم که دیدم بهناز داره میدوه ومیاد سمتم اونم با لب ولوچه لواشکی
بهناز_وا..یسا...الی...سار
الیسار_ از در کلاس تا اینجا دویدی داره جونت در میاد پیشنهاد میکنم یه بار دو ماروتون شرکت کن حتما موفق میشی
بهناز_بمیر بابا گوشی واموندتو روشن کن
الیسار_چرا کی کارم داره
بهناز_جعفری زنگ زد گفت اون بسته کامل رنگ هایی که سفارش داده بودی رسیده
الیسار_ای ول الان میرم
بهناز_ببین فقط این لیستو بگیر برای بچه ها هم خرید کن
به لیسته نگاه کردم و با چشمایی که از حدقه زده بود بیرون گفتم
الیسار_طول اینکه قد قبر قابیله که
بهناز_قابیل کیه؟
الیسار_خاک تو سرت تا حالا نشنید هابیل وقابیل بچه های..
بهناز_ها خوب زودتر بگو اسمشون که از هم جدا میشه انگار غیر ملموس میشن
الیسار_نمیخواد واسه من لفظ قلم حرف بزنی غیر ملموس
بهناز_خریدا یادت نره بای
گوشیمو روشن کردم 7 تا sms داشتم همش از این پسره رامین بود نخونده همه روDeleteکردم ظبطو روشن کردم وبه سمت مغازه حرکت کردم جلو در مغازه جای پارک نبود به خاطر همین مجبور شدم ماشین رو ببرم تو پارکینگ پارک بانه خیلی سر وگوشش میجنبید یه لبخند گشاد زد جوری که دو تا دندونی که تو قسمت چپ واست فکش افتاده بود ظاهر شد واقعا اون جا کولری ها واون دندون های زرد به همراه اون تیکه سبزی روی دندون نیشش عجب منظره ای درست کرده بود در هر صورت من تغییر حالت ندادم ازش قبضوگرفتم و خواستم بیام بیرون که صدام کرد
_بفرمایید خانوم قبضتون رو فراموش کردین
الیسار_پس این چیه که دستمه
بهش نگاه کردم وای باورم نمیشد شمارشو نوشته بود زیرشم با دست خطی که اگه میزاشتیش تو آفتاب بندری میزد نوشته بود
"منتضرت هسم"
با یه لبخند مصنوعی ودر حالی که از حرص دلم میخواست شلوارشو بکشم سرش برگشتم وگفتم
الیسار_ببخشید آقای..
کلاهشو در آورد و تو دستش جمعش کرد وبازم یه دونه از اون خنده های تهوو آورشو زد جوری که دوباره اون تیکه سبزی خورد به چشمم
_معلی هستم
الیسار_معلی؟؟؟؟؟
_یعنی همون محمد علی
ایندفعه دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم وبلند زدم زیر خنده جوری که اگه کسی اونجا بود به دیوونه بودنم شک نمیکرد
الیسار_آقای..
تند گفت
_محمد علی
الیسار_آهان بله آقای محمد علی میشه یه کاغذ ویه خودکار لطف کنی؟
_بفرمایید
تو کاغذ براش بزرگ نوشتم
"منتظرت هستم"
الیسار_یه صفحه از این کلمه بنویس تا برگردم اگه بازم اشتباه داشتی به جای 5 تا سرمشق ده تا میدم شیر فهم شد؟
خون خونشو میخورد منم در کمال آرامش اومدم بیرون اولش با خودم فکر کردم نکنه بلایی سر ماشینم بیاره ولی بعدش گفتم نه خیر مگه شهر هرته غلط میکنه

**فاصله مغازه تا پارکینگ زیاد بود ولی تو مسیر پر بود از بوتیک های لباس به همین خاطر طولانی بودن مسیراذیتم نکردخانوم جعفری بهترین رنگ هاشو برام آورده بود اما من همونی رو برداشتم که سفارش داده بودم لیست خرید های بچه ها رو هم دادم به آقا مجتبی کارگر مغازه وخودم مشغول دیدن کتاب های طراحی شدم خرید های بچه ها دوسه تا پلاستیک شد خانوم رضایی هم به آقا مجتبی گفت خریدهامو برام تا هرجا که میخوام بیاره .
از مغازه که اومدم بیرون تقریبا شب شده بود انقد محو این کتابا شده بودم که گذر زمان رو حس نکردم اقا مجتبیتا در پارکینگ باهام اومد و اونارو گذاشت ومنم بهش انعام دادم بنده خدا کلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد حال وحوصله نداشتم اینارو تا پایین ببرم واسه همین از همون بالا این پسره رو صدا کردم داشت زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکرد ومی اومد بالا اما یهو چشمش که به من خورد انگار جن دیده با چنان خشمی بهم نگاه کرد که یه لحظه احساس کردم قاتل باباشم همونطوری که داشت بد نگام میکرد پشتشو کرد بهم گفت

_اگه با من کار داری این پایینم
یا خدا ا ا ا ا ا این تو این یه ساعته چش شد یهو. خدایی راست میگن آدمو سگ بگیره جو نگیره ها اون یکی بند کولمو هم اندختم رو شونم و سه تا پلاستیک و برداشتم و با بدبختی بردمش پایین حالا هر چی میگردم قبض پارکینگ نیست ای خدا چه خاکی تو سرم کنم این پسره هم که بد فرم با ما لج افتاده بهش یه نگاه اندختم نیم رخ صورتش رو میدیدیم با اون اخم مسخره وفوق العاده خنده دارش ولی جلوی خودمو گرفتم
الیسار_آقای محمد علی
_زارعی
اه این چرا یهو این شکلی شد پاچمو ول کن خو
با اینکه بهم نگاه نمیکرد اما با لبخند بهش گفتم
الیسار_بله ببخشید آقای زارعی من قبضمو گم کردم میشه...
_نمیشه
الیسار_آخه
_گفتم نمیشه
دیگه جوش آوردم با خشم بهش نگاه کردم
الیسار_میزنم فکتو میارم پایینا حالا بهش خندیدم پرو شده
برگشت ونگام کرد ومحکم زد رو میز جوری که پریدم هوا
_یه بار دیگه بگو چی گفتی
بیشتر خندم گرفته بود تا اینکه ترسیده باشم زل زدم تو چشماشو شمرده شمرده اما محکم گفتم
الیسار_گفتم..پرو ..شدی...بهت ..خندیدم
از پشت میز بلند شد و دویید سمتم که جا خالی دادم و با صورت خورد زمین منم نشستم رو زمین و تامی تونستم خندیدم سرشو بلند کرد دیدم داره از بینیش خون میاد دلم نمیخواست اذیتش کنم ولی خوب تقصیر خودش بود دستاشو زد به زمین وداشت بلند میشد منم تنها کاری که به نظرم درست می اومد این بود که در برم .پلاستیکا رو برداشتم با تموم قدرت دوییدم و رفتم توی کوچه پشتی دیگه نفس کم آورده بودم دو دستی زدم تو سر خودم که چرا قبضه رو گم کردم بلند شدم و داشتم خاک لباسامو میتکوندم که یه پرادوی صفری که هنوزم پلاک نشده بود کنارم ترمز کرد شیشه رو داد پایین وگفت
_برسونمت
الیسار_مرسی
_ناز نکن دیگه بیا بالا
الیسار_گفتم نمیخوام
_خانوم خوشگله بیا دیگه
دیگه داشت حرصمو در می آورد
الیسار_باشه فقط به یه شرط
_جونم هرچی باشه قبول میکنم
الیسار_من بشینم
_چی؟ چرا خوب؟
الیسار_خوب پس خداحافظ
کمی مکث کردو کلشو خاروند وگفت
_باشه بیا قبوله
مشخص بود که میخواد کم نیاره وگرنه این ماشین مامانو دست کسی که نه میشناختش نه میدونست رانندگیش چطوریه نمیداد
از ماشین پیاده شد بهش گفتم بیا کمکم پلاستیکارو بزار عقب خم شدم که برشون دارم جو گیر شدو گفت
_تو دست نزن مگه من مردم
لبخندی بهش زدم ور فتم سمت ماشین و نشستم پشت رول وسایلا رو گذاشت و درو بست همینکه میخواست سوار شه گازشو دادم از تو آیینه داشتم میدیمش که چطوری میدویید ویه چیزایی میگفت لامصب چه جونیم داشت تا ته کوچه رفتم و زدم رو ترمز ازم خیلی دور بود وسایلامو برداشتم ودستمو گذاشتم کنار دهنم وداد زدم
الیسار_دیگه غریبه ها رو سوار ماشینت نکن باشه؟
اونم که دید من از ماشین پیاده شدم خیالش راحت شدو کف خیابون نشست بدجوری نفس نفس میزد ولی خدایی دلم خنک شد پشت سرمو نگاه کردم داشت میرفت سمت ماشینش کوچه هم تاریک تاریک بود راستش ازش ترسیدم سرعتمو کمی زیاد تر کردم وپیچیدم تو یه کوچه تاریک خلوت تر از اون کوچه اولی نه خلوت بودنش نه تاریک بودنش هیچ کدوم منو نمیترسوند چیزی که وحشت رو به دلم انداخته بود این بود که الان اون پسره پیدام میکنه وحقمو میزراه کف دستم

*******سرعت قدم هام زیاد تر شد بود در واقع بیشتر دویدن بود تا راه رفتن هر چند قدمی که بر میداشتم بر میگشتم و پشت سرمو نگاه میکردم که از ته کوچه ماشینشو دیدم بازم سرعتمو زیاد تر کردم اما یهوو محکم به یه چیز سفت برخورد کردم که باعث شد بخورم زمین بدون اینکه نگاه کنم ببینم چی بوده وسایلا ها ی توی پلاستیک رو که روی زمین پخش شده بود جمع کردم و ایستادم که با یه پسر فیس تو فیس شدم میخواستم از کنارش رد شم که گفت
_منو ببخشید که بد جایی ایستاده بودم وباعث شدم شما منو نبینید وبی هوا بیاین تو سینم

مات نگاش کردم که یادم اومد باید ازش عذر خواهی کنم
الیسار_ببخشید
اینو گفتم ودوباره به پشت سرم نگاه کردم پسره درست پشت سرم بود از ماشین پیاده شده بود ودست به سینه ایستاده بود وداشت بهم نگاه میکرد آب دهنمو قورت دادم وبا ترس بهش زل زدم
_فکر کردی خیلی زرنگی؟
یه قدم اومد جلو که باعث شد من یه قدم برم عقب تر وباز بخورم به این پسره برگشتم وبه صورت متعجبش خیره شدم که یهو یه فکری به ذهنم رسید رفتم کنار پسره ایستادم وگفتم
الیسار_عزیزم این آقا مزاحمم شده خیلی پروهه دست هم بر نمیداره
به صورت متعجبش خیره شدم و با التماس بهش نگاه کرد نمیدونم چی شد شاید خواهش توی نگاهمو دید که رو به پسره کرد وگفت غلط کرده ودر حالی که آستینای لباسشو میداد بالا رفت سمت پسره اون یکیم کم نیاورد وکتشو در آورد وباهم دست به یقه شدن حالا دوتا این میزد یکی اون ولی خدایی عجب هیکلی هم داشتا سینش که دقیقا عین سنگ سفت بود حس میکردم پیشونیم هنوز درد میکنه پلاستیکارو گذاشتم رو زمین گفتم باید یه کاری کنم هر چی هم دنبال سنگ یا چوب گشتم چیزی عایدم نشد رفتم نزیدک تر دیدم اون صاحب پرادوهه افتاده رو زمین وچشماشم نیمه بازه از ترس داشتم سکته میکردم اون یکی پسره با وحشت برگشت سمتم و من تونستم با نور چراغ ماشین قیافشو ببینم حالا وقت نگاه کردن و وارسیش نبود ولی خدایی عجب قیافه مردونه ای داشت روشو ازم بر گردندوند و دستشو مشت کرد وبرد بالا که پسره افتاد به التماس اینم بلند شد وخاک لباسشو تکوندو وگفت دیگه مزاحم ناموس مردم نشو
جو و و و و و و و ونم غیرت
بعدشم یه نگاه تیز به من کردو پلاستیکامو برداشت
الیسار_اینا رو کجا میبرین؟
_دنبالم بیا
الیسار_ازتون ممنونم خودم میرم
_گفتم دنبالم بیا
وسایلامو گذاشت تو ماشینشو در جلو رو برام باز کرد منم بی هیچ اعتراضی نشستم چند دقیقه ای بینمون سکوت حاکم بود منتظر بودم ازم آدرس بخواد اما چیزی نمیگفت
_این موقعه شب اونجا چیکار میکردی؟
الیسار_خوب من داشتم نه یعنی رفته بودم خرید بعدش رفتم ماشینمو که توی پارکینگ..
یهو ساکت شدم من چرا باید به ابن یارو توضیح میدادم ؟
_خوب؟
الیسار_ببخشید میشه بگید اینا به شما چه ربطی داره؟
_نه
چه پروهه
الیسار_به شما مربوط نیست
_هست
الیسار_چرا؟
_چون شوهرتم
الیسار_بله ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه؟
انقد بلند این جمله رو ادا کردم که انتظار داشتم یاسرشو بکشه عقب یا یه چشمشو ببنده یا لااقل اعتراض کنه اما اون داشت در کمال آرامش رانندگی میکرد واین منو حرص میداد
الیسار_مثل اینکه توهم زدیاا ا ا ا ا اچیز میزی به خوردت دادن؟
با همون آرامش ودر حالی که داشت با صدایی زنونه حرف میزد گفت
_ عزیزم این آقا مزاحمم شده خیلی پروهه دست هم بر نمیداره
با خودم فکر کردم چه حافظه خوبی موبه مو درست ودقیق
الیسار_از کمکی که بهم کردی ممنونم ولی این دلیل نمیشه
_که فوضولی کنم؟
خوبه خودشم میدونه
الیسار_دقیقا
_پس محکم بشین
باهمون سرعت زیاد دور زد جوری که یه لحظه سرم چسبید به شیشه و دوباره محکم خورد به پشتی صندلی
الیسار_چیکار میکنی روانی؟
_میخوام برت گردونم پیش اون اقاهه بگم من شوهرت نیستم
الیسار_تو غلط میکنی
_حالا مبینیم
به دور و برم نگاه کردم که یه دفعه چشم خورد به ترمز دستی میدونستم خطر ناکه ولی چاره دیگه ای نداشتم کمر بندو بستم و ترمز دستی رو کشیدم میتونستم حس کنم چرخ های عقب کاملا قفل کرده پسره بی اختیار فرمون داد سمت چپ وماشین عروسکش خورد توی تیرک برق خودش کمربند نبسته بود به خاطر همین رفت تو شیشه ولی من چیزیم نشد تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که فرار کنم در ماشینو باز کردم وبی اونکه به پشت سرم حتی یه نیم نگاه بندازم فقط میدوییدم نمیدونم چقد دویده بودم اما همین قدر میدونستم که دیگه نایی برام نمونده نشستم کف خیابون بعد از چند دقیقه یه تاکسی که رانندش یه آقای مسن بود کنارم وایستاد وگفت
_دخترم اتفاقی افتاده کسی مزاحمت شده یخوای کمکت کنم؟
از دیدن اون قیافه که لاقل یه پسر جوون نبود و اون صدای مهربون تر از چهرش کلی خوشحال شدم وبا صدای بریده بریه که اثر دویدن زیاد بود به زحمت گفتم
الیسار_پدر..جان..می..شه ..من..و تا..خونم..بر..سو...نین
از ماشین پیاده شدو در عقب وبرام باز کرد منم نشستم وسرمو به شیشه تکیه دادم در حالی که تو دلم به فقط ناسزا به جد آباد این پسره میگفتم

********با حالی آشفته وداغون وارد خونه شدم دم در که میخواستم کفشامو در بیارم متوجه شدم مهمون داریم حال وحوصله مهمون نداشتم فقط دلم میخواست بخوابم به خاطر همین از در پشتی رفتم تو خونه و یه راست رفتم تو اتاقم گوشیمو برداشتم وزنگ زدم به خونه
مامان_بله

الیسار_سلام مامان منم الیسار
مامان_سلام مادر جان خوبی کجایی خالت اینا اومدن آرین هم اومده ترو ببینه
الیسار_ای الهی درد وبلای من بخوره تو فرق سر این این پسر زبون نفهم
مامان_آره خاله اینا هم سلام میرسونن اونا هم مدام سراغتو میگیرن
مشخص بود مامان میخواد خرخرمو بجوو ولی مجبور بود حفظ ظاهر کنه
الیسار_مامان یه چی میگم ضایع بازی در نیاریا خوب؟ من توخونم تو اتاقم ولی حال وحوصله اینارو ندارم بگو الیسار امشب خونه دوستشه نمیاد
مامنم کپ کرده بود وهیچی نمیگفت
الیسار-ئه ئه مامان یه حرفی بزن الان شک میکننا
مامان_الهی که سریع تر حالشون خوب بشه از طرف منم بهشون سلام برسون بگو فردا حتمامیام ملاقات مواظب خودت باش مادر محیط بیمارستان آلودست یه وقت مریض نشی
واسش یه بوس فرستادم و گوشی رو قطع کردم و رفتم تو رخت خواب کم کم داشت خوابم میبرد که یه دفعه پتو با ضرب از روم کشیده شد میخواستم جیغ بزنم که یکی جلوی دهنمو گرفت دیدم مامانمه
مامان_ای دختره احمق این چه کاری بود کردی هان؟
به دستش اشاره کردم یعنی دستتو بردار تا توضیح بدم
الیسار_آخیش داشت نفسم بند می اومدا قصد داشتی منو خفه کنی مامان؟
مامان_خیلی پرویی دختر اون از دیر اومدنت اون از اونکه منو مجبور کردی دروغ بگم این از زبون درازی حالات بگو من با تو چیکا ر کنم؟
الیسار_هیچی شر آرین رو از سرم کم کن من نمیخوام ازدواج کنم اینو به آرین بفهمون
مامان_وقتی تو نتونستی تو گوشش فرو کنی من میتونم؟ الحق که عین بابات کله شقی
از کنار تخت بلند شدو رفت بیرون که صداش کردم
الیسار_مامان
مامان_باید فکر کنم
الیسار_راجع به چی؟
مامان_اینکه ببخشمت
الیسار_نه من میخواستم بگم چراغو خاموش کن
برگشت و یه نگاه وحشت ناک بهم انداخت ورفت بیرون خندم گرفته بود ولی نای خندیدن نداشتم حتی توان اینکه چراغو خاموش کنم هم نداشتم واسه همین همونطوری گرفتم خوابیدم
صبح با صدای گوشیم از خواب بیدار که نه تقریبا پریدم بهناز بود
الیسار_هوم؟
بهناز_درد چرا نیومدی سرکلاس؟
الیسار_زود هنوز ساعت چنده مگه
بهناز_خاک بر سرت ساعت 9:30 این یکی که تموم شد بدو خودتو برسون برسی کلاس بعدی
انقد خسته بودم که بیدار نشدم مامانم لابد به خاطر دیشب صدام نکرده بود دلم میخواست یه حموم درست وحسابی برم ولی وقت نداشتم همینطوریشم اگه زود میرسیدم سر کلاس باید کلامو مینداختم هوا رفتم سر کمدم حموم که نکرده بودم وبه خاطر ماجراهای دیشب احساس میکردم کلی کثیفم به خاطر همین سعی کرد لااقل یه لباس قشنگ بپوشم تو میون مانتو هام عسلیه بدجور چشمک میزد ولی خوب آستینش سه ربع بود واگه تو دانشگاه میپوشیدم باید فاتحه لیسانس مسیسانسو میخوندم به بقیه مانتوها نگاه کردم فقط دوتاش هم خیلی شیک بود وهم پوشیده یکی کرم ویکی هم آبی نفتی هر کاری کردم نتونستم یکی رو انتخاب کنم واسه همین ده بیست سی چهل کردم وآبی نفتی انتخاب شد یه شلوار مشکی با یه مقنعه مشکی برداشتم و یه کفش سورمه ای ست مانتوم هم انتخاب کردم از بین کیف هام هم یه دونه که مشکی بود که داخلش از خط های ظریف سفید وسورمه ای استفاده شده بود برداشتم به صورتم نگاه کردم زیر چشام کمی پف کرده بود تند تند یه آرایش ملیح در حدی که نه حراست گیر بده ونه قیافم تو ذوق بزنه کردم اصلا یادم نبود که ماشینمو این یارو بم نداده از تو کیفم سوئیچ رو برداشتم رو رفتم تو پارکینگ که یادم افتاد ماشینم کجاست با اعصابی خراب برگشتم توخونه وزنگ زدم به آژانس وتاکید کردم سریع برسن خیلی عجله دارم ودست آخر با همه فس فس کردنام 5 دقیقه مونده به شروع کلاس رسیدم
الیسار_سلام
بهناز_های دوکس جونی
الیسار_خیلی لوسی
الهه_کو رنگای من
سارینا_قلمو های من
نیوشا_سه تا پالت من
الیسار_من نمیدونم تو پالت قورت میدی؟
نیوشا_نه کثیف میشه دیگه خوشم نمیاد ازش
سمانه_بوم من
عاطفه _تینر
الیسار_ای درد بگیرین همتون که مهلتم نمیدین دو دقیقه بتمرگم
نیوشا_وا خوب بتمرگ کی جلوتو گرفته
اومدم بشینم که الهه گفت
الهه_نه خیر نه خیر اول سفارش های ما کو کجان؟
الیسار_درد دو دقیقه همتون خفه خون بگیرید تا براتون تعریف کنم

********

همینکه دهن مبارک باز شد استاد اومد داخل بهنازهم با دستش فکمو بست
الیسار_ئه چرا بستیش؟

بهناز_کوری؟ استاد اومده
ایسار_نه میخواستم برپا بگم خوب
بهناز_نامرد کسیه که نگه
استاد_خانوما ساکت میخوام حضور وغیاب کنم
الیسار_واسه همینه که میگم بزار برپا بگم آدم یاد دوران دبیرستان نه راهنمایی نه همون ابتدایی می افته برپا بوی گل محمدی به کلاس ماخوش آمدی برجا استاد گلم بفرما
دخترا همشون ریز ریز از مزه پرونی هام میخندیدن درس که شروع شد دیگه هممون ساکت شدیم وفقط گوشامونو دادیم به استاد
طبق همیشه آخر کلاس بچه ها موندن که بدونن قضیه چیه وقتی که راشل از کلاس رفت بیرون رفتم دروبستم ورو یکی از صندلی ها نشستم و داستان رو با آب وتاب برای بچه ها تعریف کردم
بهناز_خیلی احمقی
سارینا_نگفتی بدبخت شی
الیسار_چرا به خدا خودمم خیلی ترسیده بودم
عاطفه_ولی خدا خیلی دوست داشته بعد از اون همه آرتیست بازی الان سالمی
پوفی کشیدم و سرمو بین دستام قرار دادم وچشمامو بستم وگفتم
الیسار_من دیگه یاد گرفتم چطوری با پسرا رفتار کنم
الهه_هو و و و و و همچین با تاسف میگه انگار بش بد میگذره
نیوشا_والا کاش خدا مارو هم دوست داشت و اینقد رو نقاشی کردن صورتمون وقت میذاشت
حال وحوصله بحث کردن نداشتم به خاطر همین بی حوصله گفتم
الیسار_من ماشینمو میخوام اونم همین امروز
سمانه که تا اون موقع ساکت بود گفت
سمانه_من برات ماشینتو از اون پارکینگ در میارم ولی شرط داره
الیسار_هوم؟
سمانه_شام هممون دعوت تو باشیم اونم جایی که خودمون انتخاب میکنیم
الیسار_تو میخوای ماشینمو بم بدی اونوقت باید به همه شام بدم؟
همشون یه صدا گفتن
_یکی برای همه ،همه برای یکی
الیسار_خوبه که تو دوران کوچیکیتون کارتون های اینطوری میدیدین حالا واسه تلکه کردن خوب به کارتون میاد
نیوشا که کنارم نشسته بود یه نیشگون از پهلوم گرفت که صدام در اومد
الیسار_باشه بابا تروخدا ول کن شام میدم به همتون شام میدم
سمانه_باریکلا دخمل خوف
الیسار_حالا چه نقشه ای داری؟؟
سمانه_اون بماند
الیسار_خوب کی بریم؟
سمانه_الان که دیگه کلاس نداریم ولی وضعیت من نامناسبه
یه نگاهی به سرتاپاش کردم وگفتم
الیسار_چشه مگه
سمانه_درد بچشه... خوب نه آرایش دارم نه مانتوم شیکه نه کفشم به درد میخوره
الیسار_من میگم برو ماشینمو از اون خراب شده بیار بیرون تو میگی قیافم درست نیست؟
سمانه_همینه دیگه عقلت نمیرسه
الیسار_خوب خانوم متفکر توضیح بده تا من کم عقلم ملتفت شم
سمانه_تا همین جا که فهمدی مغزت فندقیه خودش پیشرفت بزرگیه بقیش بمونه برای عصری
الیسار_خوبه که نمیخوای آپولو هوا کنی
سمانه _همینم تو نتونستی انجام بدی پس زر زر نکن
الیسار_فعلا که کارم پیش تو گیره
سمانه_عصر ساعت 6 خوبه؟
الیسار_باشه
سمانه_بچه ها 8 همه سر میدون ..... باشین
الیسار_ترمز آبجی اومدیمو تو نتونستی اونوقت چی؟
سمانه_من میتونم این خط این نشون
الیسار_پس اگه نتونستی ما مهمون تو
سمانه_میخوای خودتو ضایع کنی؟نکن خانوم جون نکن عزیزم
الیسار_تفره نرو قبوله؟
سمانه _قبوله
الیسار_ساعت 6 در خونتونم

***********

 

 

 

 

 




 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 32
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 111
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 149
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 339
  • بازدید ماه : 339
  • بازدید سال : 14,757
  • بازدید کلی : 371,495
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس