loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 3884 پنجشنبه 25 مهر 1392 نظرات (11)
بسم الله الرحمن الرحیم
آغاز می کنم با یاد خدا و با مدد مولا علی (ع)
:دوستانه نویس:

سلام ...

سلام به همه همراه های عزیز و دوست داشتنی و گلم ...

می خوام اگه خدا بخواد هشتمین رمانم رو توی سایت نود و هشتیا کلید بزنم ... اونم درست شب شهادت امام علی ... اما شیعیان و مردترین مرد روزگار ...
بعد از نوشتن هفت رمان قبلی (قرار نبود، توسکا، جدال پر تمنا (سجاده و صلیب)، افسونگر، تقاص، روزای بارونی، هدف برتر) اونقدر تجربه دارم که بدونم وقتی قلم دست می گیرم باید چی بیارم روی کاغذ که نه تنها قلب خودم که قلب تک تک خواننده هام رو به زنجیر بکشه و نه تنها اونا رو که حتی خودم رو پا به پاش بکشونه ...
تعریف از خود نیست ... تعریف از تجربیاتیه که برای به دست آوردن قطره قطره اش به شماها ... به منتقد های عزیزم که بدون کینه و از روی خیر خواهی رمانامو نقد کردن، مدیونم ...
اما اینبار ... خواستم متفاوت باشم ... متفاوت تر از همیشه ...
خواستم دینم رو به قلمم و به خواننده هام ادا کنم ...
بیشتر از همه به قلمم ... این قلمی که می دونم تقدس داره ... الان دیگه خیلی خوب می دونم هر چیزی رو که بنویسه و چه روی کاغذ بیاره چه روی صفحه های ورد ... چه لمس قلم توی دست باشه چه لمس دکمه های کیبورد ... هر چی که باشه مسئولیت داره! پس چه خوب که آدم حرف داشته باشه برای گفتن و بنویسه از چیزایی که واقعی تر باشه ...

می خوام با رمان جدیدم همه توانم رو توی نوشتن به اجرا بذارم ... هر چیزی که تو این یکی دو ساله یاد گرفتم ... می خوام از فانتزی نویسی و صرفا جهت سرگرمی و باری به هر جهت بودن فاصله بگیرم ... می خوام برسم به جایی که برام رسالته!

خیلی فکر کردم ... فکر ... فکر ... یه ایده می خواستم، یه ایده که بتونه ذهنم رو ببره به اون سمتی که مقصدشه ... اما نبود ... چیزی به ذهنم نمی رسید که بتونه همه چیزایی که ذهن من می خواد رو همزمان داشته باشه ... هر سوژه ای که داشتم شاید فقط یه کم از اون چیزی که مد نظرم بود رو پوشش می داد ... پس صبر کردم ... صبر کردم تا بالاخره سوژه رو گرفتم ... سوژه خام و ابتدایی از خودم نبود ... یکی از بچه های گل که متاسفانه اسمشو از یاد بردم ازم خواست چنین چیزی بنویسم و من اون لحظه ترسیدم ... نوشتن از چنین چیزایی که یه جورایی تابو محسوب می شه کار هر کس نیست ... ترسیدم از دردسرهای بعدش ... خواستم به کل بیخیالش بشم ... اما نشد! پس روی اون سوژه کار کردم ... اول به نظر ساده می یومد ... اما اینقدر تغییرش دادم تا تبدیل شد به سیگار شکلاتی ...
اون سوژه ساده اینقدر پیچ در پیچ شد که گاهی خودم هم توی پستوهای گاه تنگ و تاریک و گاه روشن و نورانیش گم می شدم و برای پیدا شدنم به این در و اون در می زدم ... درست مثل شکافتن اتم!
توی این راه مهسا و سحر عزیزم ... دوستای گلم ... دو تا از بهترین منتقدای نود و هشتی بهم کمک کردن ... راه رو بهم نشون دادن و با هم ساختیم سیگار شکلاتی رو .... سخت بود ... بعضی شبا تا صبح بیدار می موندیم و روی سوژه کار می کردیم ... تحقیق می کردیم ... پرس و جو می کردیم ... اما بالاخره تکمیل شد و پایه های اصلی داستان ریخته شد ...
مونده جزئیات که اونو من باید با قلم خودم تا جایی که می تونم اصولی پیش ببرم و شرمنده هیچ کس نشم ... نه دوستانی که کمکم کردن و نه خواننده های عزیزم ...

نکات اساسی:
******اگه دنبال یه رمان فقط برای سرگرم شدن هستین (چیزایی مثل افسونگر، قرار نبود) این رمان رو نخونین ... چون براتون مطلوب نیست اما اگه می خواین با من و دانسته های جدید من و مشکلات اجتماعمون همگام بشین بسم الله ... خوندن سیگار شکلاتی رو بهتون توصیه می کنم ...

*****شخصیت های این رمان فرقای اساسی دارن با همه رمان های قبلی من ... شخصیت های دختر قبلی نیم بیشترش از شخصیت خودم شکل می گرفت، و پسرهای داستان ها از کسانی که توی دور و اطرافم دیده بودم و یا شنیده بودم ...
****اما این رمان ... شخصیت هاش سخت ساخته شدن ... ذهنیتاشون احساساتشون عقایدشون سخته ... باید درکشون کنیم ... باید اونا رو حس کنیم و باهاشون هم گام بشیم ... ازتون عاجزانه تقاضا می کنم این رمان رو پا به پای من بخونین ... منتظر پی دی اف شدن رمان نشینین ... همزمان با من بخونین ... درک کنین ... حس کنین ... همراه بشین با شخصیت هام ... و نقدش کنین ... برای پست به پستش نیاز مند نقد های پر بارتون هستم ... خودتون رو لحظه به لحظه جای شخصیت های رمان من ... جای تک تکشون بذارین ... به جای اونا تصمیم بگیرین و ببینین تا چه حد حق رو بهشون می دین ...
سعی کردم هیچ کدوم از شخصیتام سیاه نباشن و هیچ کدوم هم سفید نباشن ... مثل همه آدما ... اون آدم بد بده هم شاید عاشق مادرش باشه! شاید بمیره واسه بچه ش ... شاید با دیدن یه شاخه گل زیبا به وجد بیاد ... و اون آدم خوب خوبه شاید گاهی عصبی بشه ... داد بزنه ... توهین کنه ... نگاهش بلغزه ... شاید!!! پس هم گام باشین ... پست به پست ...


***برای خط به خط این رمان تحقیق کردم، پرس و جو کردم و چیزی که می خوام بنویسم هیچیش باری به هر جهت نیست ... همه بر اساس واقعیته ... پس خواهشمندم ازتون وقتی قصد نقد دارین مطلع باشین و نقد کنین ... به شنیده هاتون اکتفا نکنین ... من تحقیق کردم و به نتایجی رسیدم که تو رمان خواهید دید ... پس اگه قصد کردین تحقیقات منو نقد کنین شما هم تحقیق کنین و بهم با علت و منظق بگین که اشتباه می کنم و چنین چیزی نیست ... من هم به دیده منت قبول می کنم یک دنیا هم ممنونم ... اما در غیر اینصورت از نقد کردن خودداری کنین ...

**سر بزنین به صفحه نقد ... نقد بچه های دیگه رو بخونین ... بعضاً جواب من رو هم بخونین ... ولی برای زیاد شدن تعداد پستای خودتون نقد بیجا نکنین ... از نقدایی که نقد شما هم هست تشکر کنین ... به هم امتیاز بدین و برای هم حرمت قائل بشین ... برای همدردی کردن با شخصیت ها یا زدن حدس و گمان هاتون پروفایل منو انتخاب کنین نه صفحه نقد رو ... برای سوال هاتون هم همینطور ... من با دیده منت همه رو جواب می دم ... چون این رمان عزیز ترین رمان منه و من همه جوره براش وقت می ذارم ... همینطور برای خواننده هاش ... هر چیز غیر از نقد توی صفحه نقد اسپم محسوب می شه و فکر می کنم تا الان همه این رو متوجه شدین ...
* چیزی غیر از این نمی تونم در مورد داستان بگم ... چون همه داستان بر اساس هیجان نوشته می شه ... پس تا آخرین لحظه خوندنش باید توی هیجان و ندونستنش غرق باشین ...

نکته 1: داستان رو دارم برای رنج سنی بالای شونزده می نویسم ... قلمم کاملا با رمان های دیگه فرق داره ... توصیفات اصولی تر شده ... شخصیت ها پخته تر هستن ... پس خواهشمندم سنین زیر شونزده از خوندن رمان خودداری کنن ...

نکته 2: کپی کردن داستان برای هر جایی اعم از سایت های رمان نویسی و وبلاگ ها و ... مجاز نیست ، پیگرد قانونی هم داره ... مزمئن باشین با مدیرای عزیز هم هماهنگ می کنم که در صورت مشاهده چنین چیزی گزارش کنن.

نکته 3: در صورت امکان هر شب پست می ذارم ...

مشاوران عزیز:

مشاورین حقوقی:

shadi 936
Arezoo250
@razie@
0sara
مشاورین در روند سوژه:
*mahsa*
SahariX
Mojtaba4870

تمامی شعرهایی که توی رمان ازش استفاده شده از این کتب هستن:
زیبای اساطیری (نیلوفر لاری پور) ، لبخند شیرین فرهاد (صابر قدیمی)

خلاصه:

پاکت سیگار ... ضربه ای به زیر پاکت ... بالا پریدن یک نخ سیگار از جلد زرورقی ... آن را با دو انگشت بیرون می کشد،
می گذارد کنج لبش و با آتشی که سرد تر از آتش جهنم زندگیش است روشنش می کند، همزمان پک می زند ... عمیق ... با همه رگ و پی تنش ... سر سیگار سرخ و داغ می شد و قلب او آبی و خنک ... طعم گسش اول حنجره اش را خراش می دهد و بعد از آن قلبش را در هم می فشارد، فیلتر شکلاتی سیگار دهنش رو خوش طعم میکند اما همزمان طعم تلخ دود اخمهایش را در هم می کشد ... اما چیست این لذتی که باعث می شود پک دوم را محکم تر بزند و خط اخمی بین پلک هایش بنشاند؟ بوی شکلات داغ اطرافش را پر می کند، همان بویی که سالهاست اتاقش را عطر آگین کرده ... همان بویی که سالهاست همراه عطرهایش شده ... باز هم پکی دیگر و باز اسیر لذت می شود ... در این لذت کسی را سهمیم نمی کند مگر کسی که لذت کشیدنش را چشیده باشد و درکش کند! پک بعدی را لطیف تر می زند و باز هم توی ذهنش ... نه توی واقعیت ... فریاد می زند: «آهای شما! شما که نمی دانید من کیستم، چیستم، در ذهنم در دلم چه می گذرد چرا ادعایتان می شود؟!! فکر می کنید هر چه زندگی را تلخ تر کنید بر من سخت تر می گذرد؟ سخت در اشتباهید ... زندگی من تلخ است اما به تلخی یک پک سیگار ... تلخ و پر از لذت که حاضر نیستم در آن سهیمتان کنم ... این تلخی و آن لذت همه متعلق به من است ... تا آخرین لحظه زندگیم» اوست شاه جوانمردی که هرگز و هرگز با ناجوان مردی کسی را روی کرسی قضاوت نمی نشاند ... اما سالهاست خودش را روی کرسی نشانده اند و دم به دم حکم اعدامش را می دهند ... طناب به دور گلویش حلقه می کنند ... جانش را از حنجره اش بیرون می کشند و لحظه آخر دستور ایست می دهند ... عفوش می کنند ... اما باز فردا روز از نو روزی از نو ...
*
دیدمت .... آویزان ... با پاهای کبود ... روحت آزرده بود، روح پاکت را به سلاخی کشیدند، طاقت نیاوردی، پس جسمت را نیز آزرده ساختی تا ببری از این دنیا ... بریدی اما پس من چه؟! من چه کنم بی تو وقتی بی تو بودن را یاد نگرفته ام! تو می دانی که بی تو هیچ نیستم اما می بری. از من و از هر چه که تو را نابود کرد ... پس نابود می کنم ... نابود می کنم هر آنچه نابودت کرد ... محکم بودن را یادت ندادم ... شکستی ... پس می خواهم جای تو هم محکم باشم ... جای تو هم زندگی کنم و ببرم نفس کسانی را که نفست را بریدند ... می خواهم زن نباشم ... می خواهم یک تنه مبارزه کنم ... برای تو ... برای خونی که در تنت منجمد شد و جانت را گرفت ... منی که شاهزاده بودم ... منی که خالص بودم ... حال به خاطر تو و بازگردان آرامشت، می خواهم اسیر باشم و ناخالص ...
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سما در تاریخ 1394/05/10 و 19:11 دقیقه ارسال شده است

خواهشن ادامه رمانوبزارید چل شدم ازبس رفتم این سایت واون سایت😡

این نظر توسط صبا در تاریخ 1393/12/14 و 22:41 دقیقه ارسال شده است

با سلام.


هما خانومشما دیگ نمیخاید. این رمان و به اتمام برسونیدددد؟؟؟ اگه نمیخاید بگید لطفاشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط صبا در تاریخ 1393/12/14 و 22:29 دقیقه ارسال شده است

با سلام.


هما خانومشما دیگ نمیخاید. این رمان و به اتمام برسونیدددد؟؟؟ اگه نمیخاید بگید لطفاشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط صبا در تاریخ 1393/12/14 و 22:29 دقیقه ارسال شده است

با سلام.


هما خانومشما دیگ نمیخاید. این رمان و به اتمام برسونیدددد؟؟؟ اگه نمیخاید بگید لطفاشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط SAHAR در تاریخ 1393/10/12 و 22:40 دقیقه ارسال شده است

میش بگین رمان سیگارشکلاتی کامل شده یان؟دیونه شدم انقدر سایتاروگشتم؟
پاسخ : نه غزیزم تا همین جاییه که من گذاشتم

این نظر توسط reyhane در تاریخ 1393/07/09 و 23:32 دقیقه ارسال شده است

سلام من عاشق رماناتونم تقریبا همرو خوندم عالییییییینشکلکشکلکشکلک
پاسخ : سلام ریحانه جان . ممنون هما جون نویسنده خوبیه . ضمنا" اسمت خیلی قشنگه

این نظر توسط Yeki در تاریخ 1393/04/25 و 19:42 دقیقه ارسال شده است

من 14سالمه ولي عاشق أين رمانم نميشه بخونمششکلکشکلک
پاسخ : عزیزم من هما نیستم واقعیتش خودمم این رمانونخوندم ونمی دونم موضوعش چیه ...

این نظر توسط ناشناس در تاریخ 1393/04/23 و 4:14 دقیقه ارسال شده است

هما خانوم من یه دختره 14ساله ان میخوام رمانتدنو بخونم میتونم آخه نوشته سنین زیره 16سال ممنوع

این نظر توسط ناشناس در تاریخ 1393/04/21 و 18:07 دقیقه ارسال شده است

سلام من شخصی 14ساله تم میتوانم رمان زیبایتان را بخوانم لطفا جواب دهیو
پاسخ : سلام عزیزیم خب گذاشتم توی وب که بخونید دیگه

این نظر توسط نازی در تاریخ 1393/04/15 و 15:57 دقیقه ارسال شده است

در پاسخ ب اکرم خانم :دلیل نمیشه شما این چیزا رو ندیدی وجود نداشته باشه من خودم میشناسم کسیو ک غرایزش اینجوریه اینا واقعیته ک هما سعی کرده نشون بده

ی سوال:اگه رمانای هما ب نظرتون خوب نبوده چرا بقیه رماناشم خوندین؟ی رمان خون حرفه ای وقتشو بابته رمانای بی محتوی نمیذاره

حالاکی کامل میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
پاسخ : امشب کاملش می کنم


کد امنیتی رفرش
1 2 صفحه بعد
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 31
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 257
  • بازدید ماه : 257
  • بازدید سال : 14,675
  • بازدید کلی : 371,413
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس