loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 325 پنجشنبه 17 مرداد 1392 نظرات (0)
لباسامو پوشيدم..... تو حياط رو پله در حالي كه زانوهامو بغل كردم و چونمو گذاشتم روشون و خودمو عقب جلو مي كنم نشستم و منتظر امدن شهابم .

تا اينكه صداي بوق ماشينشو مي شنوم . سريع بلند شدم و وسايلمو برداشتم
نفس حبس شده تو سينمو مي دم بيرون و درو باز مي كنم
تا دروباز كردم شهابو ديدم كه پشت در منتظرمه ... خوشتيب تر از هميشه است . بهش خيره شدم و اونم با يه لبخند بهم نگاه كرد
تو دلم گفتم كاش مال من بودي (اه وا خاك بر سرم مگه عروسكه كه مال تو باشه )
شهاب سلام
با كمي شرم ...سلام
شهاب -همه چيتو برداشتي
اره
وسايل تو دسمو ازم گرفت و برد گذاشت صندلي عقب و در جلو رو برام باز كرد و خودشم رفت سوار شد
-ميگم چيزه
شهاب چيه؟
- ميگم به نظرت امدن من واجبه.... ميشه من نيام ...من حتي نمي دونم چطور مي خوام به تو كمك كنم
با خنده گفت امدنت كه واجب كفايي....در ثاني حتما بايد بياي .... بعدشم نگران نباش به موقعش مي فهمي چطور مي توني بهم كمك كني

-حالا چرا انقدر زود امدي دنبالم نكنه مي خواي زودتر از همه بري اونجا
شهاب - نه همچين زودم نيست تا تو بري ارايشگاه و بياي فكر كنم ديرم بشه
ارايشگاه ؟
اره
دوباره براي چي؟ من كه .....
شهاب - ای بابا همينطوري كه نمي شه امد مهموني اونم این مهموني ...رويا از ارايشگاه برات وقت گرفته
-رويا هم مياد؟
شهاب - نه

تا رسيدن به ارايشگاه ديگه حرفي بينمون رد و بدل نشد
كمي مي ترسيدم نمي دونم این ترس لعنتي چي بود كه عين خوره افتاده بود به جونم هر كاري كه مي خواستم بكنم این ترس بود كه اول ميومد جلو و تمام وجودمو مي لرزوند.بعدم تا نيششو نمي زد گورشو گم نمي كرد كه نمي كرد
پس بهترين كار اينكه نترسي ....نترس دختر قوي باش....اره قوي مثل كوه قوي باش
و بعد در حالي كه نفسمو با غم مي دادم بيرون گفتم زرشك..... اگه تو مثل كوه قوي بشي ....شانس بيار خودتو تا اونجا خيس نكني كلي هنر كردي دخي

به شهاب نگاه كردم چقدر اروم بود و مطمئن .... انگار مي دونست امشب به هدفش مي رسه ....كاش منم مثل اون دل شير داشتم
كه چي بشه دل شير داشته باشي ...لابد مي خواستي با دل شيريت بري به جنگ مژي و فريده.....چه مي دونم الان مخم هنگيده.....اخه كي مخت فعال بوده كه حالا بهنگه ...
اوه چقدر دارم چرت و پرت مي گم..... خدا روشكر كه نمي تونه مخمو بخونه وگرنه اصلا بهم محل سگم نميداد با این مغز بكرم
شهاب - خوب خانومي من يه ساعت ديگه ميام اينجا دنبالت
-ببين ميشه يه چيز بگم
شهاب - باز چي شده....خواستم دهن باز كنم كه ..... فقط نگو نميام و بي خيال مهموني شو تو برو منم باي كه جون تو اصلا راه نداره
-اصلا
شهاب - اصلا
-خيل خوب پس تا يه ساعت ديگه
با خنده يه ساعت ديگه
نه .......اينم نمي دونم خروسشه... مرغشه .... هنوز يه پا داره و از خر شيطون پايين امدني هم نيست.
خوب با اطمينان مي تونم بگم این دفعه كه رفتم ارايشگاه نه ترسي داشتم كه به جونم بيفته و نه خجالتي كه از سرو روم بباره و از همه مهمتر ديگه قرار نبود درد بند انداختنو تحمل كنم.
(واي و اما از همه مهمتر دل خوانندگان رمانو هم يه دل سير شاد كردم و گذاشتم يه اب خوش از گلوي نيلا جون كه الهي درد و بلاش بخوره تو سر دوس پسرش (نيلا... به خدا من دوست پسر ندارم) حالا.........(نيلا... ای زهرمار حالا )خوب باشه فهميديم بچه مثبتي .............رد بشه )
بعد از كار ارايشگر نگاهي به خودم انداختم با ارايشي كه رو صورتم انجام داده بود چهره ام كمي تغيير كرد . و به قول خانوم رحيمي با نمك شده بودم
البته ازش خواسته بودم ارايشمو زياد غليظ نكنه كه زياد تو ذوق بزنه
كارم بيشتر از يك ساعت طول كشيده بود وقتي از ارايشگاه امدم بيرون شهابو ديدم كه منتظرمه
-سلام ببخش دير شد
(در حالي كه نگام مي كرد) سلام منم تازه امدم زياد منتظر نشدم
بعد از گذشت 10 دقيقه
-راستي ادرس داري؟
شهاب - پس دارم كجا ميرم
-خوب پرسيدم اخه تو كه ادرس مهموني رو نداشتي
شهاب - دباغ كار منم پيدا كردن همين چيزاي مجهوله
-چه خوب پس واقعا كار درستي
شهاب - تازه فهميدي
-نه تازه نفهميدم ولي هنوز يه سوال تو ذهنم هست
شهاب - چي؟
- تو كه كارت پيدا كردن چيزاي مجهوله يه لطفي كن و این سوال مجهول منو هم جواب بده
شهاب - باشه اگه بتونم چرا كه نه
چطوره كه تو همه كار مي توني بكني هرجايي كه بخواي مي توني بري ...ولي نمي توني بدون بليت سوار اتوبوساي واحد بشي....
در حالي كه چونمو مي خاروندم....... باور كن هر چي فكر مي كنم به جواب قانع كننده ای نمي رسم
ديدم كه سريع گوشه خيابون پارك كرد و به طرف من برگشت
شهاب - ژاله تو مشكلت با این بليت اتوبوساي واحد چيه ؟
-هيچي بخدا
شهاب - پس چرا به این بليت گير دادي
اب دهنمو قورت دادم ...فقط سوال بود به جون تو ....باشه ديگه نمي پرسم
با نگاهي كه توش هم خنده هم جديت موج مي زد به هم نگاه كرد
-دير مي شه ها نمي ري
چيزي نمونده بود كه از خلي زياد من سرشو بكوبه به فرمون ولي به همون لبخند هميشگيش اكتفا كرد و راه افتاد
تا به عمرم چنين خونه ای نديده بودم از نماي بيرون كه داد مي زد توش بايد چه خبر باشه بايد بگم این خونه چيزي كمتر از كاخا نداشت
شهاب ماشينو نزديكاي خونه جناب رئيس متوقف كرد .
يه عالمه ماشين مدل بالا كه حتي اسم يكيشونم نمي دونستم پارك شده بود
با هم پياده شديم من كه از همون اول شروع كرده بودم به لرزيدن با قدماي اهسته دنبال شهاب راه افتادم .
نزديك دم ورودي وايستادم شهاب متوجه نشده بود و همين طور داشت مي رفت .
نه ژاله تو متعلق به اينجا نيستي... تو رو چه به اينجا ها برگرد. مي خواستم برگردم بايد از غفلت شهاب استفاده مي كردم هنوز متوجه من نشده بود سرييع پشتمو كردم به طرفش و به طرف خيابون اصلي رفتم كه شايد اونجا ماشيني گيرم بيادو و فلنگ ببندم .
ترس، دلهره و اضطراب داشتن به جونم چنگ مي نداختن ..
اخه تا حالا اينجور جاها نيومده بودم مخصوصا اينجا كه بايد حسابي هم شلوغ باشه
داشتم به خيابون اصلي نزديك مي شدم كه يكي از پشت بازومو گرفت
شهاب – تو داري كجا مي ري؟
-من نمي تونم .........مي ترسم ........من هيچ وقت اينجور جاهاد نبودم... انقدر دستپاچلوفتيم كه همه كاراي تو رو هم خراب مي كنم..... تازه حتما ابروتم مي برم ....بذار برم .
وقتي این حرفو زدم با دستي كه بازومو گرفته بود به طرفي هلم داد و باعث شد چند قدمي به عقب پرت بشم و كيفم از دستم بيفته
شهاب – تو هميشه انقدر ترسويي.
- من..
شهاب – لازم نيست چيزي بگي برو ... از اولم بايد مي دونستم كه تو نمي توني
ولي گفتم شايد بايد يكي هلت بده تا راه بيفتي.... ولي نه كاملا اشتباه فكر مي كردم تو ترسوتر بي جربزه تر از این حرفايي .
برو برو برگرد به همون زندگي قبلي خودت ..... مثل هميشه بذار همه به كارات بخندن و تو هم تو سكوت بهشون نگاه كني و با سكوتت به همشون بگو اره حق باشماست من يه ادم ترسو، بي عرضه دستو پاچلفتيم
فكر مي كردم شايد اعتماد به نفست به خاطر چهرهته كه انقدر پايينه ولي وجود تو خالي از اعتماد به نفسه.......... برو.......... اره برو
برو تا امثال مزژگانا و فريده ها به خودت و اعتمادت به نفس بخندن .. لايق بيشتر از اینا نيستي ژاله .... برو با رفتنت ثابت كن حرفام درسته برو
این شهاب بود كه با من اينطوري حرف مي زد . قبلم از درد فشرده شد .
-تو حق نداري با من اينطوري حرف بزني
شهاب - چرا ندارم.... پس چرا بقيه حق دارن هر جور دوست دارن باهات حرف بزن و برخورد كنن.... منم كه چيزي از اون جماعت كم ندارم .....
پس هرچي بگم حق دارم و حقته
-من ترسو نيستم
شهاب –هستي.....با فرارت داري ثابت مي كني كه هستي ..من از ادماي ترسو بدم مياد.......... از ادمايي كه حتي جرات گفتن يه نه ساده رو هم ندارن بدم مياد............ از ادمايي كه حتي سعي نمي كن يكم خودشون عوض كنن بدم مياد .
شهاب - برو من بدون تو هم مي تونم كارامو پيش ببرم
- ولي اگه من نبودم اون اطلاعاتو هم به دست نمي يوردي
شهاب - اره شايد ولي بلاخره دير يا زود كه به دست مي يوردم.... يادت باشه بهت گفته بودم كه من چيكارم پس مطمئن باش تو هم نبودي اون اطلاعاتو به دست ميوردم .
-اما من... من
شهاب - تو چي.... حرفتو بزن ....حرفي هم داري بزني؟.... جز اينكه چرا من زشتم زشتم زشتم .............تو این چند وقته چيز ديگه ای هم به من گفتي

چونم مي لرزيد شهاب حرفاشو زده بود احساس خرد شدن مي كردم چرا بايد من اينطوري مي بودم كه شهاب اين حرفا رو بهم بزنه كسي كه دوسش داشتم
نمي دونستم چي بايد بگم
چيزي هم نداشتم كه بگم به چهرش نگاه كردم ... نمي خواستم از دستش بدم
يعني حالا كه كسي رو پيدا كرده بودم كه بهم ثابت كرده بود منم وجود دارم ....نه نبايد از دستش مي دادم حتي اگه اون به منم فكر نكنه.... حتي براي يه مدت كوتاه حداقل تا اخر كار
كيفمو از روي زمين برداشتم و به طرف خونه رئيس رفت در حالي كه از كنارش رد مي شدم بدون اينكه بهش نگاه كنم
ديگه با من اينطوري حرف نزن
غرور نداشتم جريحه دار شده بود و بايد به كسي كه از صميم قلب دوسش داشتم ثابت مي كردم كه تمام حرفاي درستش غلطه
يعني حالا بايد ثابت مي كردم كه من مي تونم عوض بشم اونم فقط به خاطر تو.... اره فقط به خاطر تو شهاب ...
پس بايد خودمو براي هر برخوردي و اتفاقي اماده مي كردم
****
با هم وارد باغ شديم
- نگفتي چطوري خودتو دعوت كردي؟
شهاب - خودمو نه خودمونو .... تو این مهمونيا انقدر سر همه شلوغه كه چندان دقتي نمي كنن كه كيا امدن و كيا نيومدن مخوصا ما كه كارمنداي جزئيم .....كسي به وجودمون اهميت نمي ده
- مژي و فريده كه اهميت مي دن ....چون از نظر اونا این مهموني نشون برتري اونا نسبت به منه
شهاب - تو نيازي نداري به كسي در باره حضورت تو این مهموني تو ضيح بدي
..راستي سعي كن از جلوي چشمم دور نشي این خونه خيلي بزرگه ...فكر كنم براي پيدا كردن سوئيچ حسابي بايد وقت بذارم .
- نگفتي من چطور مي تونم كمكت كنم
شهاب - فعلا صبر كن كمي از مهموني بگذره و من تمام موقعيتا رو بسنجم تا هر موقعه ازت كاري رو كه خواستم انجام بدي
- الان كجا مي ريم
با خنده.... الانم مي ريم تو ساختمونو كمي از مهموني لذت مي بريم چطوره؟
شونه هامو بالا انداختم و تو دلم گفتم این از منم مشنگتره.... ولي قد يه دنيا دوسش دارم
بوي دود سيگار و ادكلون تو هوا پيچيده... همه دارن تو هم مي لولند
از بودن تو این جمع باز وجودمو ترس گرفته ولي به خودم قوت قلب مي دم
هي اروم باش دختر اروم......تو تنها نيستي شهاب اينجاست.... تو تنها نيستي
جلوي در ورودي خدمتكاري كيف و مانتومو ازم گرفت و منو شهاب وارد سالن شديم
سر چرخودندم تا ببينم اشنايي مي بينم يا كسي كه چهرش برام اشنا باشه
بعضي از كارمندارو كه مي شناختم امده بودن .
بي جهت همش دنبال فريده و مژي بودم ولي هرچي چشم چرخوندم نديدمشون ............ شايد هنوز نيومدم
شهاب -بيا بريم انور .........هم مي تونيم از اونجا همه رو ببينيم...... هم جاي نشستن هم هست.
-ببين تو مي توني راحت نفس بكشي
شهاب -اره چطور
-احساس مي كنم نفسم بالا نمياد
شهاب -نگران نباش به خاطر بوي سيگاره الان عادت مي كني
- اگه نكردم چي
شهاب - اينكه پرسيدن نداره مي ري بيرونو و نفس تازه مي كني و بر مي گردي
- چه خوب شد گفتي ........با خودم گفتم نكنه بايد تا اخر مهموني همينجا بشينم
شهاب -گفتم از جلوي چشام دور نشو ولي نگفتم فقط يه جا بشين دختر خوب
-اوه خدا خيرت بده ها كم كم داشتم مي ترسيدم كه اگه كار لازم شدم بايد چه غلطي كنم... كه با این حرفت خيالمو راحت كردي
شهاب - دباغ تو روخدا يه امشبي رو منو به خنده ننداز
-حرفم انقدر خنده داربود؟
بهش نگاه كردم در حالي كه داشت به جاي ديگه نگاه مي كرد مي خنديد

خدمتكاري با سيني كه توش دوتا جام پايه بلند بود نزديكمون شد و بهمون تعارف كرد .
هواي گرفته اونجا داشت خفم مي كرد سريع دست دراز كردم و يكي برداشتم
به شهاب نگاه كردم كه داشت نگام مي كرد
- بردار تشنت نيست........ تازه مي خواستم برم دنبال اب ....كه این اقا زحمتشو كشيد و برامون شربت اورد....... بردار این بره معلوم نيست حالا حالا ها كسي برامون شربت بياره ها...بردار ديگه
خدمتكار- اقا شما بر نمي داريد
شهاب - نه ممنون
- چرا بر نداشتي
شهاب جامو از دستم گرفت... ادم هرچيزي كه بهش دادنو مي خوره؟
-این كه هر چيزي نيست شربته منم حسابي گلوم خشكه
شهاب -تو به این مي گي شربت
-رنگش كه به شربت مي خوره
ديدم جامو توي گلدوني كه كنارش بود سر و ته كرد
- وا چرا اينكارو كردي من تشنمه
با دست به يكي از خدمتكار اشاره كرد كه به طرفمون بياد
لطفا يه ليوان اب خنك برامون بياريد
چشم الان
شهاب -دباغ این شربت نيست لطفا حواست باشه لب به این چيزا نزني
-خوب بزنم چي ميشه منفجر كه نمي شم
اره خودت منفجر نمي شه ولي شايد مخت كنجايش نداشته باشه و مخت منفجر بشه
بيا خير سرمون امديم مهموني كه خوش بگذرونيم . شيرم كرد كه بيام تو .......حالا هي برام اقا بالاسر بازي در مياريه
من كه محو مهمونا ي وسط سالن بودم كه داشتن قره كمرشونو تخليه مي كردن
ولي شهاب چهارچشمي داشت همه جا رو نگاه مي كرد و اصلا به چيزيايي كه من توجه مي كردم نگاه نمي كرد .
همونطور كه داشتم به این ور اونور نگاه مي كردم مژي و فريده رو ديدم كه وارد شدن
من نمي دونم این دوتا درباره خودشون چي فكر مي كنن... انگار الان تو ناف لس انجلسن
نگاه كن تورخد ا اينا چيه كه پوشيدن با ورودشون اكثر چشاي هيزو به خودشون جلب كردن
قربون خدا برم انگار موقعه افرينش فريده هرچي خاك اضافه بوده تو وجود این موجود جا داده كه انقدر دنبه اضافه داره
حالا مجبوري با این هيكلت انقدر لباس تنگ بپوشي كه موقعه راه رفتن هر كدوم از دنبه هات يه طرفت بيفتن
هنوز متوجه من نشدن شايدم چون چهرهم عوض شده نفهميدن كه منم امدم
مژي هم كه طبق معمول از اون لباساي جلف هميشگي پوشيده

از شانس منم دقيقا امدن كنار ما نشستن سعي مي كنم زياد بهشون نگاه نكنم
-ببين من سرو وضعم درسته
شهاب سر تا پامو نگاه كرد و اروم سرشو تكون دادكه يعني اره
و زود سرش اور جلو و به بغل دست من نگاه كرد .و در همون حال به من نگاه كرد و دوباره به مژي نگاه كرد
شهاب - به به خانوم فردوسي شما هم تشريف اورديد
ای لال بشي شهاب من خودمو با هزار بدبختي قايم كرده بودم اين چه كاري بود كه كردي اخه
مژي تا مارو ديد حسابي قرمز كرد
فريده - اه شما هم دعوتيد فكر نمي كردم شما هم باشيد
فريده و مژي هنوز نمي دونستن من كيم و طرف صحبتشون با شهاب بود .
مژي در حين حرف زدن به من هم نگاه مي كرد
فكر كنم به این فكر مي كرد كه چقدر چهرم براش اشناست
فريده- اقاي دادگر نمي خوايد ما رو با دوستتون اشنا كنيد
انگاركه فريده حرف دل مژي رو زده باشه با دوتا چشمش بهمون خيره شد
شهاب - اوه بله بايد ببخشيد ايشون خانوم ژاله دباغ ......نازمرد بنده هستن
يا خدا این چي گفت نامزد ش .... من...............من كه حالت طبيعي نداشتم و چشام به جاي چهارتا 10 تا شده بود..... بنده خدا ها مژي و فريده اونا كه چشاشون 20 تا شده بود.

فريده با ناباوري............ هي دباغ خودتي
به طرفشون برگشتم و دست راستمو كمي بالا بردمو و انگشتامو تكون دادم و با يه لبخند عريض
هي سلا م بچه ها
بيچاره ها با چشاي گشادشون لال شده بودن واقعا باورش براشون سخت بود كه این منم و شهاب منو به عنوان نامزدش معرفي كرده
راستشو بخوايد مغز خودمم فعلا ديگه كار نمي كنه هنوز تو كف حرف شهاب بودم
مژي و فريده كه سعي كردن لب و لوچه اويزونشونو يه جوري جمع كنن و چيز ديگه ای هم نگفتن
- چرا این حرفو زدي
شهاب - ببخش معذرت مي خوام مجبور شدم ....نمي دونم چرا حوس كردم این مژگانو يه بار ديگه بچزونمش
تو دلم گفتم چزوندنشو كه خوب چزوندي ولي منو بيچاره خفن چزوندي كه گفتي مجبور شدي این حرفو بزني .. ای بتركي كه چزوندنتم دو طرفه است
دباغ همين جا باش من زودي بر مي گردم
باشه
از نگاه كردن خسته شده بودم رئيس شركتو ديدم كه كت و شلوار سفيدي پوشيده بود و مدام سيگار مي كشه و گاهي هم با صداي بلند مي خنده
بعضي از خانومها هم براش عشوه خركي ميومدن

هي دباغ فريده بود
چطور خودتو قالبش كردي...بهت نمياد انقدر اب زير كاه باشي
مژي- اره فريده جون اب نيست وگرنه به پاش برسه بعضيا شنا گرايي قحاري هستن
توجهي به حرفشون نكردم و با خودم گفتم خوب كه حالا چي مي خوايد با این حرفا منو بچزونيد عمرا
حالا حالا ها بايد بسوزيد دماغ سوخته ها ........ناراحت نبودم كه چرا جوابشونو ندادم چون مي دونستم دارن مي سوزن كه این حرفا رو مي زنن
هنوز اون وسط مي رقصيدن و تو هم وول مي خوردن
مژي و فريده رو ديدم كه به طرف وسط سالن رفتن ....حتما رفتن كه هنر مايي كنن.
دست به سينه نشستم و به اونايي كه مي رقصيدن نگاه مي كردم
به اندام فريده نگاه كردم .......... چطور پائين تنشو تو این لباس جا داده يعني اگه خم بشه احتمال باز شدن درز لباس هست
باز بلند گفته بودم
شهاب- باز شدن چي دباغ
-بازم شنيدي
شهاب- خوب چيكار كنم من خيلي وقته اينجام ولي تو اصلا متوجه من نشدي......حالا به كجا داري نگاه مي كني
-هان به .......به هيچي
شهاب- مطمئني
-به چي؟
شهاب- به اينكه به جايي نگاه نمي كني
-خوب دارم اون وسطو نگاه مي كنم راستش يكم نگران لباس كسي هستم
شهاب- كي؟
-نه نگاه نكن
شهاب- والا اونطوري كه تو داري بهش نگاه مي كني ادم مي فهمه نگران لباس فريده ای
-واقعا
شهاب- نگران نباش اگر هم درزش پاره بشه ابروي تو نمي ره ابروي خودش مي ره
هنوز نگام به وسط سالن بود و بدون اينكه به شهاب نگاه كنم شروع كردم به حرف زدن
-كجا بودي؟
شهاب- از هر طرفي مي رم خدمتكارا هستن ....رفتن اون بالا خيلي سخته
-راستي تو هم بلدي برقصي؟
شهاب- من؟
-اره....... بلد نيستي؟
شهاب- دباغ بهم مياد
-نه نمياد ......براي همين پرسيدم كه مطمئن بشم
شهاب- تو چي تا حالا رقصيدي ؟
-نه.....دقت كردي
شهاب- به چي ؟
مژي چه قري مياد با محاسباتي كه كردم لرزش اندامش از ويبره موبايلتم بيشتره
هنوز داشتم وسطو نگاه مي كردم و اصلا به شهاب نگاه نمي كردم

چنان غرق مهموني و رقصند ها ي اون وسط بودم كه اصلا متوجه نبودم دارم درباره چي با شهاب حرف مي زنم ..........از سكوت شهاب استفاده كردم و ادامه دادم
-مي دوني از این اهنگاي شش و هشتي اصلا خوشم نمياد ..... بعضياش قشنگن ولي هيچ وقت محتواشو درك نمي كردم
ببين مثل اينكه الان گذاشتن و مژي و فريده دارن با تمام وجود خودشون با اهنگ هما هنگ مي كنن
خوب گوش كن
اهان اهان بين داره اولش داره چند اسم مزخرفو مي گه كه نمي دونم كيا هستن
Ashkin0098 &alishmas ft keyan
تازه بعد از 20 بار شنيدن اين اهنگ به اين نتيجه رسيدم كه 0098 پيش شماره ايرانه
اولشو گوش كن ...
دون .. دون دووو نبال دختر دم در با كسي نپر (اينجاشو اصلا نمي فهم كه به كي مي گه نپر)
يا اينجا... پر پر مي شه دل من وقتي تو نيستي دلبر ...مگه دل ادم پر پر ميشه..... خدايي نكرده كه مرغ نيستيم
يا ديدمت كركو پرم ريخت تو بنز دون اناري ... سوار ماشين شدن.... اونم بنز ...كه ادمو بايد ببره تو ابرا ....نه اينكه باعث ريخن كر كو پرش بشه
اخه ماشين مال تو نيست ... ماشين محمد قناري ايست
حالا معلوم نيست محمد قناري ديگه كدوم خريه ولي هر كي هست خوشبحالش كه بنز اونم دون اناري داره مگه نه

يا اينجاش ....مي خوام برسونمت ... سونمت ... سونمت
خوب برسون ...پولتو بگير... چرا هي مي گي برسونمت ....بي سواد اخرشم همش مي گه سونمت بلد نيست كامل كلمه رو بگه
مصيبت بيشتر اينجاست
لامپ بتركونمت
نمي دونم اين وحشي بازيا يعني چي.... لامپ تركوندن اخه چه معني مي ده
واي بدترش اينجاست ..كسي كه این شعرو مي خونه خيلي بايد بي شعور باشه
كه اينجاي شعر مي گه ماچ ابدار كنمتو
تازه پرو تر از اينه كه مي گه .......هيچي نگيو بشيني ساكت ... اخه شما بگو مگه الكيه هر كي هر غلطي خواست بكنه بعد طرف صداشم در نياد
مي خوام بمونم پيشت ... تو غلط مي كني مي خواي بموني پيشم
اخرشم مي گه هيچكي كيوان نميشه
اره معلومه هيچكي كيوان نمي شه ....هم ماچ ابدار بكنتتو هم بمونه پيشت هر نفهمي هم باشه مي گه هيچكي كيوان نمي شه
خلاصه اينكه من هنوز این شعرو خوب درك نكردم همانطور كه دست به سينه بودم به طرف شهاب برگشتم
-نظر شما چيه؟
دهنش باز بود و منو نگاه مي كرد
-چيزي شده حالت خوبه ؟
شهاب- دباغ
-جانم
شهاب- اون لامپ نيست
-پس چيه
شهاب- لاو

-لاو؟
با درموندگي سرشو تكون داد
-خوب لاو باشه يا لامپ در هر دو صورت دارن تركيده مي شن و این اصلا خوب نيست .
شهاب- بيبن دباغ جان من مي رم ميام فقط تو بهتره اصلا از جات تكون نخوري
-باشه مشكلي نيست تو برو......... و اگه ديدي به كمك من احتياج داري حتما صدام كن
شهاب- باشه فقط تو جايي نري
حتما تو برو ....موفق باشي
با لبخند دوباره به وسط سالن خيره شدم......... انچنان سرگرم تحليل اهنگ بودم كه حتي متوجه نشده بودم كه شهاب برام ميوه اورده ....خوشه انگور ي رو برداشتم و دونه دونه شروع كردم به خوردن

شما خيلي خانوم شوخ طبعي هستي.... حبه انگور پرت شد تو گلوم و به سرفه افتادم
داشتم خفه مي شدم كه دوتا ضربه زد پشتم و دونه انگور زرتي رفت پايين
ببخشيد نمي خواستم بترسونمت
سرمو اوردم بالا اقاي محمودي بود........ رئيس شركت
تو اون لحظه خفه خون گرفته بودم
باورم نمي شد رئيس شركت كنارم وايستاده باشه
محمودي - شما از كارمنداي شركت هستي؟
همونطور كه به چشاش خيره بودم سرمو اوردم پايين.... بله
محمودي - كدوم قسمت كار مي كني؟
- بايگاني
محمودي - اون اقا دوستتون بود
خواستم بگم نه
محمودي - چه دوست بي معرفتي... نبايد خانوم به این با شخصيتي و بذلگويي رو تنها بذاره
- نه الان مياد
محمودي - من دقت كردم شما تنها كسي هستي كه از اول مهموني اينجا نشتي و اصلا تكون نمي خوري و دوستت هي ميره و مياد اينطوري كه به ادم خوش نمي گذره

-گفتم كه الان مياد
محمودي - دوستتونم تو شركت كار مي كنه
-بله اونم تو قسمت بايگاني
محمودي بگذريم.....احتمالا دوستتون هم داره يه جاي ديگه خوش مي گذرونه ..... دستوشو به طرف من دراز كرد... افتخار يه رقص خوبو به من مي ديد.
نمي دونستم چيكار كنم
چشمم خورد به مژي و فريده كه با تعجب به من نگاه مي كردن..... هنوز دستش دراز بود .....حتي يه لحظه به این فكر نكردم چرا رئيس امده سراغ من..... تو اون موقعيت فقط مغزم بهم ميگفت تو هم مي توني مژي و فريده رو بيشتر بسوزوني
وقتي ببينن با رئيس مي رقصي ای حالشون مي گيره كه نگو
حتي شهابو هم براي يه لحظه فراموش كردم
و دستمو گذاشتم تو دست محمودي و به طرف وسط سالن رفتيم
بيشتر نگاها به سمت ما جلب شد
احساس غرور مي كردم از اينكه من مورد توجه رئيس شركت هستم و خودش بهم پيشنهاد رقص داده
از گرما داخل سالن گونه هام كمي قرمز شده بود و با ارايش كه داشتم صورتم قشنگتر شده بود
دست راستش گذاشت پشت كمرم كه باعث شد كمي بلرزم فكر كنم فهميد كه دستشو به جاي اينكه اروم بگير پشت كمرم محكمتر گذاشت و و با دست ديگش دست راستمو گرفت و با اهنگ ملايمي كه گذاشته بودن شروع كرد به رقصيدن . .... این اولين باري بود كه داشتم با يه مرد مي رقصيدم
انقدر هول كرده بودم كه نمي تونستم تو چشاش نگاه كنم
موقعه چرخيدن چشمم اقتاد به شهاب كه با يه علامت سوال بزرگ بالاي سرش داشت منو نگاه ميكرد
رنگش پريده بود
با حركت سر بهم فهموند تو اون وسط چه غلطي مي كني
من كه نمي تونستم جوابشو بدم با خودم گفتم خوب دارم مي رقصم ديگه
محمودي - اسمت چيه؟
با این سوال چشم از شهاب گرفتم
- بله
محمودي - گفتم اسمت چيه ؟
ژاله
ژاله....ژاله چه چشاي قشنگي داري؟
با تعريفش سرمو انداختم پايين
محمودي - چند سالته ؟
سرمو كه اوردم بالا به چشماش نگاه كردم كه حسابي قرمز شده بودن انگار دوتا كاسه خون بودن
با لرزش تو صدام 22
هنوز داشتيم مي رقصيديم كه خدمتكاري از كنارمون رد شد
محمودي - هي وايستا
خدمتكار سيني رو جلو گرفت و محمودي حين رقص يكي از جاما رو برداشت
محمودي - تو هم بردار ژاله جون
- نه من نمي خورم
محمودي - ضد حال نزن ديگه بردا
با ترس برداشتم دوباره به شهاب نگاه كردم كه با سر از این كار منعم مي كرد
محمودي - بردار
و من برداشتم همونطور كه جلو و عقب مي رفتم
محمودي - مي خورم به سلامتي ژاله عزيز
و لاجرم تمام جامو سر كشيد
محمودي - تو نمي خواي به سلامتي من بخوري
-من اخه
محمودي - بخور ديگه وگرنه حسابي بهم بر مي خوره
بازم به شهاب نگاه كردم
بيچاره ديگه پاك يادش رفته بود براي چي امديم اونجا رنگ صورتش شده بود مثل گچ
از چشاي محمودي مي ترسيدم چندان حالت طبيعي نداشت جام تو دستم بود و من مونده بودم حالا چه خاكي بريزم تو سرم .
خواستم بچزونم كه بلايي بدتر از چزوندن امد سرم
جامو از دستم گرفت و خودش به لبم نزديك كرد.ديگه مطمئن بودم هيچ اراده ای براي كاراش نداره
محمودي - باز كن اون غنچه رو
و من كه هاج واج داشتم نگاش مي كردم با يه حركت تمام محتواي جامو خالي كرد تو دهنم

این چي بود كه به خوردم داد خيلي بد مزه و تلخ بود بر خلاف رنگش كه هوس انگيز بود طعم افتضاحي داشت .
چشات ديونم مي كنه كوچولو...... چرا من زودتر از اينا نديده بودمت
ديگه داشتم حسابي قبض روح مي شدم .
سرم كم كم داشت به دوران مي فتاد . چشام خوب نمي ديد چند بار سرمو تكون دادم ولي هنوز حالم همونطوري بود
ديگه شهابو نمي ديدم .

حالا خوب بود فقط همون يه جامو به خوردم داده بود و بيشترش از گوشه لبم ريخته بود بيرون
صداها برام گنگ بود ادما رو نمي تونستم خوب تشخيص بدم
وقتي به خودم امدم كه به محمودي تكيه دادم و داريم از پله ها بالا مي ريم .
وارد طبقه دوم شديم فكر كنم حدود 4- 5 تايي اتاق بود به طرف راهرو رفت وسط راهرو در يكي از اتاقارو باز كرد و باهم وارد اتاق شديم
هنوز سرم گيج مي رفت
- براي چي امديم اينجا
در حالي كه در و قفل مي كرد
محمودي - پايين خيلي شلوغ بود خانومي اينجا بهتره
-پس چرا درو قفل مي كني
محمودي - براي اينكه كسي مزاحمون نشه خوشگله
دستم رو سرم بود فكر مي كردم هر ان بخورم زمين.... دستمو گرفت و به طرف يه تخت دونفره برد.
و منو روش نشوند
كمي حالت تهوع داشتم بهش نگاه كردم كه داشت كتشو در ميورد ...خودشم حسابي تلو تلو مي خورد...
من كه يكي كوفت كرده بودم حالم این بود واي به حال اون كه از اول مهموني داشت فرت و فرت كوفت مي كرد .
كتشو پرت كرد يه گوشه و امد به سمتم ......و.....اروم كنارم نشست و با دستش چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش چرخودن و اروم لباي بد بوشو به لبام نزديك كرد .
گيج و خمار بودم و از اينكه لباش رو لبام بود يه جورايي لذت مي بردم .
تو همون حالت اروم دستشو گذاشت رو شونمو و منو واداركرد كه رو تخت دراز بكشم و خودشم با هام دراز كشيد .
با اينكه سرم درد مي كرد متوجه يه چيز غير طبيعي شدم .... انگار مخم داشت دوباره كار مي كرد........ من اينجا چيكار مي كردم چرا اينجام.... چشم باز كردم كه ديدم تو بغل محموديم و اونم در حالي كه چشاشو بسته و لباش رو لبامه ...........با يه حركت پسش زدم
ولي يادم رفته بود كه كسي كه مسته چيزي حاليش نيست چه برسه به اون كه هيكلش 2 برابر من بود خواستم از روي تخت بيام پايين كه خودشو روم انداخت
محمودي - كجا شيطون با هزار ترفند كشونمدمت این بالا حالا مي خواي راحت در بري
شروع كرده بودم به دست و پا زدن ولي انگار اون داشت پشه مي پروند و دست و پا زدن من به چشمش نمي يومد
بايد كاري مي كردم تا وضع خرابتر از این نمي شد .
ژاله تاكار دستت نداده زود باشو اون مخ اكبندتو كار بنداز .
خرس گنده چقدر سنگينم هست دارم له ميشم ......واي مامان
محمودي - هرچي زور بزني بي فايده است ساكت باشو بذار دوتايمون لذت ببريم
يه لحظه ياد صحنه اي از يه فيلم افتادم كه زنه براي اينكه از دست نگهباني كه براش گذاشته بودن فرار كنه شروع مي كنه و با زبون چرم و نرم باهاش حرف مي زنه و به حساب طرفو خر مي كنه ..... ولي بعد از اون يادم نمياد اون زن چيكار مي كنه .... خوب ژاله تو هم همون كارو كن بعدش خودت يه فكري براي بقيه اش مي كني
-عزيزم باشه منم مي خوام باهام لذت ببريم ولي اينطو ري كه من له ميشم و فقط تو لذت مي ري
هنوز حسابي منگ بودو به سكسكه افتاده بود
-قربون برم از روم بلند شد تا بگم
محمودي - زرنگي خوشگله مي خواي فرار كني
- نه عزيزم كليد كه پيشه توه........ من چطور مي تونم فرار كنم... بعدشم دلم مياد تو رو ول كنم...... تازه تو رو پيدا كردم
محمودي - راست مي گي
-اره راست مي گم حالا پا ميشي؟
محمودي - يادت باشه قول دادي
- اره عزيزم يادمه
اروم از روم تكون خورد و خودشو كشيد كنار
نفسم بالا امد خواستم سريع در برم كه جلدي دستمو چسبيد
محمودي - ديدي داشتي فرار مي كردي
-نه فدات شم كدوم فرار......... خواستم پرده رو بندازم كه به بيرون ديد نداشته باشه
محمودي - اه پس زود باش اهو خوشگله
-باشه عزيزم اروم باش
در قفل بود.......... طبقه دوم هم بودم........ با يه غول بيابوني هم در افتاده بودم
چشامو بستم و تمركز كردم
براي يه بارم شده تو زندگي درست فكر كن...... بذار شهاب بفهمه تو خنگ نيستي
يادم امد كه كليدو انداخته تو جيبش ولي كتش انور نزديك در بود.... اگه مي رفتم مي فهميد و ديگه بهم اعتماد نمي كرد و ممكن بود ديگه بهم فرصت كاري رو نده
محمودي - چي شد چرا نمياي قربون اون لباي نازت بيا ديگه
- باشه عزيزم الان ميام
اروم بالاي سرش رفتم
-اول مي خواي يه بازي كنيم و بعد خوش بگذرونيم
محمودي - نه حوصله بازي ندارم
-بازيش خيلي خوبه...... كافيه تو چشاتو ببندي و با لبخند بگي سيب
محمودي - بعدش چي ميشه
-بعدش يه سيب خوشگل مياد رو لبات
محمودي - ای جان چه بازيه با حالي باشه فقط طولش نديا
محمودي چشاشو بست و با يه لبخند حال بهم زن گفت سيب
چشم چرخوندم چشمم افتاد به اباژور كنار تخت
محمودي - كو این سيب ژاله جونم
-عزيزم از ته دل بگو سيب
محمودي - باشه شيطونم سيــــــــــــــب
توي يه چشم بهم زدن اباژورو برداشتم محكم كوبيدم رو سرش

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 214
  • بازدید ماه : 214
  • بازدید سال : 14,632
  • بازدید کلی : 371,370
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس