loading...
رمان های ناب رکسانا
رکسانا بازدید : 573 پنجشنبه 17 مرداد 1392 نظرات (0)
به مح ورود به اتاق دكتر
پرهام -- به به جناب سروان از این ورا........ وقتي خانوم طاهري گفت وقت گرفتي حسابي تعجب كردم
چشام چهارتا شد ............سروان؟
زودي بهش نگاه كردم
ديدم كه داره زير زبوني حرف مي زنه و قرمز كرده
كنارم وايستاده بود كه اروم گفت ای لال بشي پرهام حالا وقت حرف زدن بود
بعد بهم نگاه كرد
دادگر- برو بشين معاينه ات كنه رفتم بيرون همه چيزو بهت مي گم
رفتم ورو صندلي راحتي نشستم و دكتر شروع كرد به معاينه
بعد از كمي معاينه گفت روي يه صندلي ديگه بشينم و بدون عينك جهت علامتا رو از روي تابلوي ديد اسنلن تشخيص بدم
بدون عينك هيچ كدومشو نتونستم تشخيص بدم
پرهام- شماره عينكت چنده
-نمي دونم خيلي وقته عوضش نكردم
پرهام - بده ببينم
پرهام - اوه چه دربوداغونه....چشات خيلي ضعيفه چرا انقدر دير امدي
به دادگر خيره شدم
دادگر - پرهام جان شما معاينه اتو بكن چرا انقدر مي پرسي
راستي مي تونه عمل ليزيك كنه
پرهام - اره كه مي تونه ولي فعلا بذار خوب معاينه كنم ببينم امادگي جراحي ليزيكو داره
در حين معاينه ازم پرسيد
چند سالته؟
22 سال
حامله كه نيستي؟
با این حرفش سرخ شدم
نه
قبلا كه چشمت عفونت نداشته يا اب مرواريد
نه
دادگر- چي شد پرهام سوالاي ثبت احواليتو پرسيدي
شهاب جان بايد بپرسم كه اگه بخوابم جراحي ليزيك كنم مشكلي پيش نياد
خوب مي تونه؟
صبر كن با توپوگرافر هم قرينه چشمشو ببينم تا قطعي جوابتو بدم
انقدر از دست دادگر ناراحت بودم كه متوجه كارايي كه دكتر رو چشمام مي كرد نمي شدم ديگه حتي مثل سابق دوست نداشتم نگاش كنم
شهاب ... شهاب چه اسمي بيشتر از وحيد بهش مياد
چقدر من احمقم.... اينم فهميده من يه احمقم ... چقدر راحت منو به بازي گرفت ..اوه خداي من .................من يه احمق .به تمام معنام
دلم مي خواست گريه كنم فكر مي كردم بعد از مدتها كسي پيدا شده كه باهام خوب باشه ولي اشتباه فكر مي كردم ..........قسمت من هميشه تنهايي و بي كسي بوده .... اون از من سوء استفاده كرد .
دلم مي خواد ازش متنفر باشم ولي پس چرا هر چي تلاش مي كنم ازش متنفر باشم نميشه
بغض كرده بودم
خيلي خري دختر......... انقدر زشت و بي خاصيت هستي كه به ريختاشم بهت نزديك نمي شن چه برسه به شهاب (دختره پرو چه شهاب شهاب مي كنه انگار نه انگار تا ديروز مي گفت دادگر )
اون كه براي خودش كسيه تو به چه دردش مي خوري جز بي ابرويي چيز ديگه ای هم براش داري
اولين باري بود كه احساس دلتنگي شديد كردم مني كه يه قطره اشك به زور از مي چكيد هر آن امادگي گريه كردنو داشتم
پرهام- شهاب جان مشكلي نداره مي تونه ليزيك كنه
دادگر- خوب براي كي مي تونه بياد
پرهام- به خانوم طاهري مي گم تو این هفته يه وقت براتون بذاره سه شنبه خوبه
دادگر- اره خوبه ... بعد از اون ديگه نيازي به عينك كه نداره
پرههام- انشالله كه نه
نمي دونستم خوشحال باشم يا ناراحت
خوشحال از اينكه از دست عينك راحت ميشم يا ناراحت كه ديگه كسي رو ندارم
خودمو نمي تونستم گول بزنم مدتي بود كه هر روز به اميد ديدن شهاب شبا خواب نداشتم و تا صبح لحظه شماري مي كردم كه صبح بشه
هر وقت ياد اون بغل گرم مي يوفتادم تمام وجودمو لذت شيريني مي گرفت دلم مي خواست ساعتها به اون لحظه فكر كنم حتي اگه چند ساعت طول بكشه

پرهام - خوب يه چندتا قطره هم هست براش مي نويسم
دادگر- دو تا چشمشو همون روز ليزيك مي كني يا بايد جدا جدا این كارو كنه
پرهام - نه اگه خودش مشكلي نداشته باشه دوتاشو يه جا ليزيك مي كنم كلا بياد و بره يه ساعتم طول نمي كشه
كارش كه تموشد برام نسخه نوشت و به شهاب داد
به جناب احمدي بزرگ هم سلام برسون ...... بيشتر از اینام بهمون سر بزن جناب سروان
دادگر- باشه تو هم كمتر فك بزن
با قدماي سست دنبالش راه افتادم همش بغضمو قورت مي دادم
منتظر يه تلنگر كوچيك بودم كه گريه كنم
سوار ماشين كه شديم خواست حرفي بزنه ولي وقتي سكوت منو ديد ترجيح داد فعلا چيزي نگه

ماشينو كه روشن كرد ضبط رو هم روشن كرد
فضاي داخل ماشين برام غير قابل تحمل بود
اهنگ ملايم و غمگيني گذاشته بود معني جمله ها و كلمه ها ي تو شعرو تو اون لحظه ها نمي فهميدم ولي خوب با دل من مي خوند
*****
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم
دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ
شده این
قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو
میرم
جدایی سهم دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم
خداحافظ
شده این قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم ، چه
قدر این لحظه هاسخته
جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل
چشمات ، دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم
سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم
خداحافظ….
به جلوي دارو خونه رسيد و از ماشين پياده شد كه بره داروها رو بگيره
پياده شد با كوبيدن در براي بستنش تلنگربهم وارد شد و براي اولين بار براي دلم گريه كردم
مي دونستم ديگه وجودم براش معني نداره ديگه براش استفاده ای ندارم پس بهتره برم
اره گربه خانوم تو تا صد ساله ديگه هم بگذره همين گربه ای بودي كه هستي
كسي تو رو دوست نداره برو برو پي زندگيت........... خودتم به كسي اويزون نكن
تا حالا هم هر كاري برات كرده از سر ترحم بوده
با بردنت پيش دكتر هم خودش قانع كرده كه ديگه باهام كاري نداشته باشه و جبران كارامو بكنه .....اره همينه
كاش مثل مژي و فريده مسخره ام مي كرد ولي اينكارو با من نمي كرد.
چرا اينجا نشستم منتظر چيم اينكه بياد و بگه بيا دباغ اينم قطره هات بزن به چشات كه چشات باز تر بشه تا بفهمي هيچ كس تو رو براي خودت نمي خواد .............اخه بد بخت چي داري كه بقيه تو رو براي خودت بخوان
بي معرفت تو كه مي خواستي بيايو بري ....................چرا با من این بازي رو شروع كردي
چه خريم من
اون اگه از من خوشش مي مد حداقل يه بار مي پرسيد لامصب اسم واموندت چيه
كه انقدر دباغ دباغ نكنم
اشكايي كه از سر و صورتم مي باريد با استين مانتوم پاك كردم .....تيكه كاغذي از لايه دفترم كندم
خودكارو تو دستم گرفتم دستام مي لرزيد مي خواستم بنويسم ولي نمي شد انگار جسارت نوشتن هم نداشتم
به در داروخونه نگاه كردم از بيرون هم معلوم بود توش شلوغه..... بينيمو بالا كشيدم و با دستاي لرزون شروع به نوشتن كردم

سلام
نمي دونم چطور شروع كنم خودمم نمي دونم چي مي خوام بنويسم فقط مي دونم كه بايد بنويسم ...بنويسم كه شايد كمي اروم بشم البته شايد
بلد نيستم حرفاي خوب و رمانتيك بزنم يا درست و حسابي حرف بزنم حتي يه بيت شعر به درد بخور هم حفظ نيستم ................مي دونم جاي تاسف داره
ولي خجالت نمي كشم كه اينارو برات مي نويسم .چون دارم واقعيتو مي نويسم .... تو حرفام دروغ نيست همون طور كه از روز اول حتي يه دونه دروغم بهت نگفتم.... ولي تو راحت دروغ گفتي از اول تا اخر خيلي راحت بهم دروغ گفتي
تو این 22 سال از زندگيم .....تو تنهايي بزرگ شدم... بدون اينكه بفهم معنيه زندگي چيه..... بدون اينكه بفهم بابا داشتن ،مامان داشتن چه مزه ای داره
هميشه سر خودمو شيره مالوندم كه قسمتم همين بوده... صبر داشته باش بلاخره روزاي خوش هم مياد خدا هيچ كسو تنها نمي ذاره
اوايل هر وقت كسي منو مسخره مي كرد به خدا گله مي كردم كه مگه چيكار كرده بودم كه منو اينطوري افريدي كه مورد تمسخره ديگران باشم ..
كم كم گله هامو فراموش كردم براي اينكه فهميدم كسي دوسم نداره... پس نبايد انتظار زيادي داشته باشم.
تا اينكه يكي امد يكي كه با ديگران فرق داشت برام احترام قائل مي شد . به حرفام گوش مي كرد .مسخره ام نمي كرد .فكر كردم بلاخره كسي پيدا شد كه ببينه منم وجود دارم و مي تونم اسمي به جز اسم دباغ داشته باشم
ولي خيلي خام و ساده بودم مثل هميشه خيلي راحت گول خوردم
مثل هميشه دباغ بازيچه شد .....براي رسيدن ديگران به چيزاي دلخواهشون
گله ای نيست اگرم هست از خودمه .....كه چرا انتظار زيادي داشتم .
نمي دونم اخرين بار كي منو به اسمم صدا كرد.......... نمي دونم اخرين بار كي بهم گفت چه اسم قشنگي
تنها چيزي كه يادم مياد همين بود
دباغ دباغ دباغ
حالم از این كلمه بهم مي خوره............ از زندگي.............. از ادما... از خودم............. از زشتيم.......... .از خجالتي بودنم ..............از نفهميم.......... از همه چيزم
براي اخرين بار بابت همه چيز ممنون............. ممنون جناب سروان شهاب احمدي
براي هميشه خداحافظ
دستوپاچلفتي ترين دختر دنيا
ژاله
*********

برگه رو گذاشتم رو داشبورد و از ماشين پياده شدم
و فقط این اشك بود كه رو صورتم مي باريد
دلم مي خواست برم يه جا دور دور .....تا بعد از مدتها يه دل سير گريه كنم
دلم مي خواست تنهاي تنها باشم
به پشت سرم نگاه نمي كردم .........مي ترسيدم........ مي ترسيدم كه نگاه كنم و باز گول بخورم
خودمو به این كوچه اون كوچه مي زدم از خيابونا رد مي شدم بدون اينكه بدونم كجا مي خوام برم. به اينو اون تنه مي زدم و به راهم ادامه مي دادم
نمي دونستم بايد كجا برم
كجا رو داشتم كه برم جز خونه
يعني دنبالم مياد؟ نه تازه از دستم راحت شده.......... شايد بخواد باز براش كاري كنم نه خونه نمي رم .پس كجا برم
هوا تاريك شده بود و من هنوز داشتم راه مي رفتم گشنم بود از صبح تا بحال چيزي نخورده بودم.
به يه مغازه ساندويچي رسيدم كيف پولمو در اوردم كل پولم 6 تومن بود امشبو نمي خواستم برم خونه
با خودم گفتم خوبه هوا سرد نيست
وارد مغازه شدم يه دختر و پسر نشسته بودن و باهم حرف مي زدن تا سفارشون اماده بشه
- ببخشيد يه ساندويچ كالباس مي خواستم
صاحب مغازه كه مي خورد 20 ساله باشه طور خاصي نگام كردو گفت
پول داري؟
تا این حرفو زد نگام افتاد به اون پسر و دختر كه نشسته بودن كه با حالت مسخره ای بهم نگاه مي كردن و زيرزيركي بهم مي خنديدن
اولين بار بود كه خجالت نمي كشيدم نمي دونم چرا.......... با عصبانيت هرچي پول تو كيفم بود در اوردمو پرت كردم طرف پسرك
انتظار چنين حركتي رو از من نداشت و حسابي جا خورد
- بگير اگه كمه بازم بده
پسرك- من كه چيزي نگفتم خانوم
دست و پاهام مي لرزيد خشم بود كه وجودمو گرفته بود پسر و دختر هم ديگه نگام نمي كردن فقط گاهي زير چشمي يه نگاهي مي كردنو و دوباره با هم حرف مي زدن
ياد چند شب پيش افتادم
چه بي خيال دنيا نشسته بودم كنارشو با اشتها ساندويچ مي خوردم لبخند تلخي رو لبام نشست.....چقدر زود خوشيام تموم شد.
خانوم ساندويچتونم اماده است
بعد از گرفتن ساندويچ از مغازه زدم بيرون كسايي كه از كنارم رد مي شدن يا نگام نمي كردن يا انگار اولين باره كه يه ادم مي بينن
حالا كه ساندويچ دستم بود ديگه اشتهايي نداشتم
كم كم به اخر شب نزديك مي شدم و خيابونا خلوتر مي شد. به ساعت نگاه كردم 1:30 شده بود .
پاهام درد مي كرد گشنم بود ولي ميلم به خوردن نمي كشيد نمي دونم كجا بودم
خسته بودم دلم مي خواست بخوابم
بهتره برم خونه اگه هم به خونه سر زده باشه مطمئنا تا الان رفته
بايد يه ماشين مي گرفتم و تا خونه مي رفتم اينطوري تا خود صبح هم به خونه نمي رسم
اما ديگه پولي برام نمونده
گربه جون براي يه بارم كه شده خودتو بزن به بي خيالي
تو كه چيزي براي ازدست دادن نداري
بعد از كمي گشتن بلاخره يه اژانس پيدا كردم
- اقا ماشين داريد؟
كجا مي ريد؟
بهش ادرسو دادم
- بفرمايد سوار شيد الان راننده مياد
تو ماشين كه نشستم سرمو تكيه دادم به شيشه
خوابم ميومد مي خواستم همه چي رو فراموش كنم همه چي رو....... كار ..........بايگاني............ قفسه ها .....زونكنا ....مژي ... شركت ... فلش مموري ... اقا خسرو.... خونه... اخر ماه ..تخليه خونه...اطلاعات مركزي........رئيس ...سبيلام .........عينكم .........دكتر ..... ليزيك (بسه ديگه همه فهميدن چقدر بد بختي ).......به دستم نگاه كردم هنوز ساندويچ تو دستم بود
چشامو رو هم گذاشتم
*******
خانوم خانوم بيدار شيد رسيديم
چشامو باز كردم درست دم در خونه بوديم .چقدر زود رسيده بوديم
چقدر شد اقا؟
15 تومن
كيفمو نگاه كردم 2 تومن توش بيشتر نبود ......تازه يادم امد پول ديگه ای ندارم
واي الان بفهمه پول ندارم كل محلو رو سرم خراب مي كنه
خوبه به بهانه پول اوردن برم خونه........ بعدشم هر چي در زد درو براش باز نمي كنم
خوب بعدش چي؟
بعدشو نمي دونم
راسته كه مي گن خنگي
خوب چيكار كنم پول ديگه ای ندارم شايد تو خونه جايي پول گذاشته باشم
شايد ولي نه ديروز هر چي بودو برداشتم
برم از نرگس خانوم قرض بگيرم
نه بابا این موقعه شب اون كه خوابه...... تازه هم بيدار باشه مگه اون خسيس به من پول مي ده
راننده با متلك .........چي شد خانوم نكنه كيف پولتونو زدن
- نخير پول همراه هست ولي كافي نيست اجازه بديد برم داخل خونه الان براتون ميارم
راننده - پس سريعتر من تا برگردم خيلي طول ميكشه
- الان ميارم صبر كنيد
ای خدا حالا چيكارش كنم مجبوري بودي اژانس بگيري همين ديگه مي خواي غلطاي گنده كني كه بهت نمياد اخرشم اينطوري عين خر مي موني تو گل
از ماشين پياده شدم دو قدمي خونه ساندويچو پرت كردم گوشه ي ديوار
كليدو در اوردم خواستم دروباز كنم

چه عجب خانوم بلاخره تشريف اوردن
به پشت سر م نگاه كردم شهاب بود نا خود اگاه لبخند به لبم نشست ولي با ياد آوري ظهور دوباره دپرس شدم و اخم كردم
و بدون توجه به حضورش درو باز كردم
شهاب - قبلا جواب سلاممو مي دادي
- قبلا فكر مي كردم باهام رو راستي
شهاب - چيكار كردم كه ديگه فكر مي كني باهات رو راست نيستم
- مثل اينكه تو هم مثل بقيه فهميدي من يه خنگم نه....تو توي تمام این مدت منو به بازي گرفتي
شهاب - ولي داري اشتباه مي كني
- من ديگه با شما حرفي ندارم
شهاب - ولي من باهات حرف دارم
- لطفا مزاحم نشيد
راننده اژانس- خانوم این پول من چي شد نكنه بايد تا صبح منتظر باشم
به راننده نگاه كردم ...پول این ايكبيري رو از كجا بيارم
- الان ميارم اقا
شهاب - اقا حساب خانوم چقدر ميشه
به شهاب و راننده نگاه كردم نمي تونستم مانعش بشم چون پولي نداشتم
جالب بود بعد ظهري اصلا دلم نمي خواست ببينمش ولي حالا فقط مي خواستم بشينم و يه دل سير ببينمش (ژاله جون بشين يه دل سيرم باهاش كله پاچه بخور هههه)
راننده كه پولشو گرفت دنده عقب گرفت و از كوچه خارج شد حالا من مونده بودم اون
پامو گذاشتم تو حياط و درو بستم
و به در تكيه دادم
شهاب - این مسخره بازيا يعني چي؟
شهاب - خوب مي خواستي از روز اول كه امدم بگم ببخشيد من فلاني هستم براي انجام ماموريتي امدم اگه ميشه لطف كنيد و بهم كمك كنيد...اره؟......خودت فكر كن خنده دار نيست
با خودم گفتم اره خنده داره كه از يه خنگ هم براي رسيدن به اهدافت كمك گرفتي
شهاب - براي چي جوابمو نمي دي
چند بار به در ضربه زد ولي باز نكردم
شهاب - درو باز كن
تو دلم گفتم نه باز نمي كنم
شهاب - باز كن وگرنه مجبور ميشم از بالاي در بيام تو
بازم با خودم گفتم از تو بعيد نيست روي ميمونم بردي جونم
شهاب - صداي منو انقدر بالا نبر
بازم با خودم گفتم بالا هست جناب سروان من توي تن صدات كاره ای نيستم
اون بد بخت پشت در زجه مي زد و فرياد ....منم با خودم حرف مي زدم
يعني از بالاي در مياد تو چه خوب ميشه مثل این فيلما
يعني براش مهم بودم كه تا الان منتظرم بود
نه ديونه ترسيده كه بري كاراشو به بقيه لو بدي
اره همينه
شهاب - تا سه مي شمرم باز كردي كه كردي باز نكني از يه راه ديگه ميام
به درك برام مهم نيست چرا مهم هستا ولي دوست دارم بدونم مي خواد چيكار كنه (به خدا این دختر عقل نداره)
پس چرا نمي شمره حتما داره تو دلش مي شمره منم مي شمرم
1.... 2....2.25.....2.5.....2.75.....
شهاب - تو كه پشت در نشستي چرا درو باز نمي كني
-واي تو از كجا پيدات شد
شهاب - گفتم كه دروباز نكني از بالاي در ميام
- تو با چه اجازه ای وارد خونه ي من شدي
درو باز كردم
- برو بيرون وگرنه داد و بيداد مي كنم مردم بريزن اينجا
شهاب - خوب داد بزن
- داد مي زنما
شهاب - بزن ....كي رو مي ترسومي ....هان؟ ....مگه خودت نگفتي ادماي اينجا خيلي زود براي ادم حرف در ميارن
شهاب - اره داد بزن بذار همه بيان بعد منو اينجا تو خونت ببين
شهاب - بعدش اولين چيزي كه مي گن چيه؟خوب فكر كن
شهاب - این كيه؟..................... اينجا..... تو خونه تو........ داد بزن............. داد بزن ديگه
درو محكم بستم و دوباره پشت در نشستم
- باشه داد نمي زنم فقط برو
شهاب - تو چرا نمي خواي به حرفاي من گوش كني
- شما كه فلشو به دست اوردي ديگه با من كاري نداري.... نگران نباشيد به كسي نمي گم چيكاره ای
دستاشو كرد تو جيب شلوارش و تو حياط كمي راه رفت بعد اروم امد كنار من نشست
شهاب - شايد بايد زودتر ازاينا بهت مي گفتم ولي باور كن نمي تونستم با هزار بد بختي وارد شركت شدم .
شهاب - نمي تونستم به خاطر يه اشتباه كوچيك همه چي رو خراب كنم
- گفتن اينكه شما چيكاره ای يه اشتباه بود؟
شهاب - تو كار من اره .... نه اينكه بهت اعتماد نداشته باشم ولي شرايط طوري بود كه نمي تونستم به كسي اعتماد كنم.
- من كه با اينكه نمي دونستم كي هستي هر كاري هم كه كردي به كسي چيزي نگفتم.
شهاب - مي دونم
- مي دونستي و ازم سوء استفاده كردي
شهاب - من از تو سوء استفاده نكردم چطور بهت حالي كنم
- باشه باور كردم حالا برو بيرون خوابم مياد مي خوام بخوابم
شهاب - يعني داري بيرونم مي كني ؟
- اره يه همچين چيزي
شهاب - اگه نخوام برم چي
- خوب نرو منم مي رم تو اتاق درو قفل مي كنم و راحت مي خوابم شما هم تا هر وقت دلت خواست بمون
بلند شدم و به طرف پله ها رفتم از پشت بازومو گرفت و منو به طرف خودش كشيد به چشام خيره شد و منم بهش خيره شدم


همونطور كه خيره بودم با خودم گفتم قربون اون چشات گردنم درد گرفت انقدر بالا رو نگاه كردم تو چرا انقدر قد بلندي
حالا چرا حرف نمي زني زود باش يه چيز بگو ديگه ......دارم از بي خوابي و پا درد مي ميرم
نخير این خيره شدنش تموم شدني نيست كه نيست
-ببخشيد دستم ديگه داره بي حس مي شه ميشه دستمو ول كني
اما حرفي نزد
نمي دونم چي مي خواست بگه كه هي سر زبونش ميومد و دوباره قورتش مي داد
نفسشو داد تو و دوباره داد بيرون
شهاب - من فردا نميام
ای مرض این كه انقدر نگاه كردن و بي جون كردن دستمو نداشت
- خوب نيا چيكار كنم
چشاشو بستو باز كرد
شهاب - پس فردا منتظر باش بيام دنبالت باهم بريم دكتر
- من ديگه دكتر نميام
شهاب - انقدر رو حرف من حرف نزن
- اهان چون سرواني نبايد رو حرفتون حرفي بزنم
شهاب - نه
- پس چي
شهاب - تو چرا انقدر بر خلاف قيافت لجبازي
چيزي نگفتم
شهاب - پس من پس فردا ميام دنبالت
دستمو به زور از دستش كشيدم بيرون
- باشه اگه بگم باشه ولم مي كني ..... من پس فردا منتظر شما هستم حالا با خيال راحت و وجداني اروم بريد بذاريد منم راحت برم كپه مرگمو بذارم زمين
شهاب - چرا اينطوري حرف مي زني
- من هميشه همين طوري حرف مي زنم
با ناراحتي بهم شب بخير ي گفتو به طرف در رفت
قبل از بيرون رفتن برگشت و بهم نگام كرد
-باشه باشه مي دونم درارو هم قفل مي كنم كه خدايي نكرده كسي پيدا نشه يه گربه رو بدوزده
ولي اون هنوز خيره بود
وا چرا انقدر بد نگاه مي كنه خوب حرف دلشو زدم ديگه.... مگه نمي خواست همينو بهم بگه من كه كارشو راحت كردم
شايد م از اينكه گفتم كپه مرگمو مي خوام بزارم زمين ناراحت شد.... من كه كپه اونو نگفتم كپه خودمو گفتم
خوب وقتي مي خواي بخوابي كسي نيست بوست كنه........... كسي نيست نوازشت كنه ....حتي كس نيست بهت يه شب بخير ساده بگه ميشه كپه مرگ ديگه
يعني اينم نمي فهمه (من كشته مرده این تحليل كردناتم ژاله )
هنوز نگاش مي كردم كه بدون هيچ حرف ديگه ای رفت(اگه این نگا كردنا نبود مي خواستيم تو رمانا چي بنويسيم :D )
امروز تنهام با اينكه چشم ديدنشو ندارم ولي دلم مي خواست اينجا بود.
هنوز وقت اداري تموم نشده بود و من داشتم وسايلمو جمع مي كردم
هي هي دباغ
فريده بود كه داشت صدام مي كرد
چيه؟
سرشو از لايه در اورد تو .....عادت هميشگيش بود هيچ وقت وارد اتاق نميشه فقط سرشو مثل غاز این ورو اونور مي كرد
فريده - مي دونستي اخر این هفته ... همه مهموني اقاي رئيس دعوتيم
- واي راست مي گي يعني منم دعوتم
فريده - تو نه
- چرا؟
فريده - تو كارمند جزي كي تو رو ادم حساب مي كنه
اخمام تو هم رفت
- پس براي چي امدي بگي
فريده - هيچي خواستم بدوني...تازه فرض كن دعوت هم باشي با این سر و وضع مي خواي بياي
مثل بچه ها پرسيدم مگه سرو ضعم چطوريه
فريده - بگو چش نيست.......من كه جات بودم اگه دعوتم مي كردن كه عمرا دعوت نمي كنن نمي يومدم .....اونجا فقط ادم حسابيا ميان
تو دلم گفتم حتما يكي از اون ادم حسابيا هم تويي
- تو هم دعوتي؟
فريده - پس چي من هر سال دعوت مي شم
لبخند تلخي زدم
- پس بهت خوش بگذره
فريده - نمي گفتي هم خوش مي گذشت
چيزي نگفتم و اونم بدون حرف ديگه ای رفت
كيفمو برداشتم از اتاق زدم بيرون
كه همزمان فريده و مژي هم امدن بيرون
مژده ديگه مثل سابق سر به سرم نمي زاشت ولي هنوز خنده هاي تمسخره اميزشو مي زد .
فريده- هي دباغ مي خواي بياي مهموني
خوشحال شدم...... اره دوست دارم بيام ولي چطور من كه دعوت نشدم
فريده - خوب يه راه هست كه مي توني بياي
ذوق كردم.... راست مي گي چه راهي
نگاه معني داري به مژي انداخت و در حالي كه مثل هميشه با تمسخر بهم مي خنديدن
فريده - اگه دوست داري بياي راهي نداره جز اينكه به عنوان يكي از كارگر بياي اونجا براي كار كردن و پذيرايي
و بعد بلند زد زير خنده
از نارحتي سر جام وايستادم بازم رو دست خورده بودم
چند قدمي كه جلوتر از من رفته بودن كه فريده برگشت و گفت
بابا خودتو خيلي تحويل مي گيري دباغ .... حرص نزن فكر نكنم براي اون كار هم تو رو قبول كنن..... مردم كه گناه نكردن موقعه پذيرايي از دست يه خدمتكار زشت ليوان شربت بگيرن و باز خنديد.
زبونم لال شد و نتونستم جوابي بهش بدم ....عادت كرده بودم جواب همه رو تو دل خودم بدم
اره ولي گناهم نكردن با يه خرس پاندا همنشين باشن

با ناراحتي و دلخوري از شركت زدم بيرون و به طرف اتوبوساي واحد رفتم مژي و فريده كه جلوتر از من رفته بودن و تو صف وايستاده بودن
دستام تو جيب مانتوم بود و به صف و ايستگاه نزديك مي شدم كه صداي بوق ماشيني نظرمو به خودش جلب كرد
برگشتم ديدم شهابه وقتي ديدمش تازه فهميدم قد يه دنيا دلم براش تنگ شده با دست بهم اشاره كرد كه برم و سوار بشم
منم كه دوتا پا داشتم 10 تا ديگه هم قرض گرفتم كه خدايي نكرده از سرعتم كم نشه
در جلو رو برام باز كرد و منم زودي سوار شدم
- سلام
شهاب - سلام خسته نباشي
- تو كه امروز نمي خواستي بياي
شهاب - حالا بده امدم
شونه هامو بالا انداختم و فقط لبخند زدم انگار نه انگار كه ديشب اون همه اتفاق افتاده باشه
داشت ماشينو دور مي زد كه چشمم به مژي و فريده افتاد كه دهن دوتاشون از تعجب به اندازه يه بولدوزر باز شده بود (ژاله جان بولدوزر كجا و دهن این بد بختا كجا تو كه منو ديونه كردي با این مثل زدناي بي نقصت )
الهي دهنتو باز بمونه كه بسته نشه انقدر دل منو مي سوزونيد (اگه عرضه داري اينا رو رو در روشون بگو
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام به دوستان عزیزم.به وب سایت رمان های ناب رکسانا خوش آمدید.منبع رمان های این سایت کاربچه های انجمن سایت 98ia ست .ازشون تشکرکرده وبهشون خسته نباشید می گیم... "رکسانا" ID««««« roksanadanesh@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 282
  • افراد آنلاین : 27
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 69
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 221
  • بازدید ماه : 221
  • بازدید سال : 14,639
  • بازدید کلی : 371,377
  • کدهای اختصاصی
    mouse code|mouse code

    كد ماوس